هیجان دارم. ترم به ظاهر الیالابد تمام شد بالاخره و یک هیجان خنثیناپذیر اوجگیرندهای را هر روز با خودم حمل میکنم همه جا؛ از خانه میبرم دانشگاه، از دانشگاه به مغازه موردعلاقهام، از مغازه به رستوران. آخر شب هم همانطور هیجانتپانیده میخزم توی تخت که بخوابم مثلن. سقف هست و چشمان باز من و گوسفندهای بیشماری که باید سرشماری شوند. قرص جوشانی که منم مگر میتواند بخوابد؟ قرصهای ضدهیجانم را دوباره گذاشتم روی میز کنار تخت. نصف که بخورم شل میشوم و چشمها کمکم سنگین میشود و خواب میآید؛ بی که یک توده عظیم بیشفعالی پسش بزند.
مسافرم. دوباره چمدانها از کمد بیرون آمدهاند. برای بابا هزار مدل کفیِ طبیِ کفش خریدهام. خار به چشم من برود به پای بابا نرود. نشستم اینترنت را شخم زدم که یک درمان خانگی ساده برای تخفیف درد پیدا کنم. قِلاندنِ بطری آب یخزده آسانترین روش بود. مامان گفت از وقتی شروع کرده به قلدادن بطری آب یخ، درد آرام شده. بابا را تصور میکنم که نشسته جلوی تلویزیون و انگشت اشاره به موازات صورت، شست زیر چانه و سه انگشت دیگر در امتداد لب، برنامه مستند کانال دویست و هشتاد ماهواره را تماشا میکند و بطری آب یخ قل میدهد. برنامه لابد دارد یک عده مرد پوستاستخوانِ قبیله فلان را نشان میدهد که پابرهنه و لبادهبهتن نشستهاند و طبل میزنند یا یک خواننده بیدندان فلانجایی که یک پارچه سه متری را دور سرش پیچیده و به یک زبان غریب ناخوشایندی آواز میخواند. صدای تلویزیرون هم بلند. بابا مخاطب خاص اینطور برنامههاست؛ دو نفر آدم ماجراجو دوربین بزنند زیر بغل بروند یک جای زیر پونزِ دور از تمدنی گونهای از حیات کشف کنند و دوربین را برای سه ساعت بکارند در زمین و بروند پی کارشان. بابا کیف میکند. پولی که بابت تنظیم سیصد کانال به ماهوارهای معتبر محل میدهیم را بابا حلال میکند با بالاپایین کردنِ دویست و نود کانال اضافی.
تماسهایمان بیشتر شده این اواخر. بیتابی نزدیک رفتن (برای آنها آمدن) را با تلفن آرام میکنیم. مامان هر دفعه میپرسد «چند روز دیگه میای» و من هر بار خیلی جدی با انگشت حساب میکنم که اینقدر. مامان ادامه میدهد «بابا بطری رو با همه جای کف پاش قل میده الا با پاشنه». خرده شکایات زناشویی را میشنوم و با نخ لبه شلوارکم بازی میکنم. هر دو را درک میکنم و جوابی ندارم هر بار جز «میدونم»های دلگرمکننده به زعم خودم. با مامان حرف میزنم و از دور سهتاشان را تصور میکنم و دلم قنج میرود برای صدای پدر و پسری که در پسزمینه حرفهای من و مامان دارند دوستانه و پرطنز بحث میکنند. برای نقدهای بانمکِ پدر و «پدرِ من» گفتنهای پسر در دفاع. نخ شلوارک را میکنم و با مامان خداحافظی میکنم.