- اوه! همه چی افتاد روی دور تند. در طول هفته یه سر دارم و هزار سودا. به خودم اومدم میبینم هفته دوم کلاسا هم تموم شد و هنوز در سیستم آموزشی جدید گمام. آلیس در سرزمین عجایبم در حیرت. قربونش برم یه دونه دانشجوی "بین المللی" هم غیر من توی کلاسا نیست لااقل یه کم همدیگه رو بغل کنیم و گریه کنیم از ترس و غصه "غیر" بودن. از اول کلاس لالمونی گرفته و میوت منتظرم که تموم شه و بپرم توی ماشین بیام خونه. از در که میام تو، یه حس گرمِ امنِ خوشایندی بهم دست میده انگار که فردایی و کلاسی در کار نیست.
این استادی که دستیارشم هم خدا از خانومی کمش نکنه منتها دهنم رو مورد عنایت قرار داده (دهن شاگرداش رو نیز هم) بس که وسواسی و کار بتراشه. فعلن که از صدقه سری وضعیت قرمز مالی و داستان تحریم و دلار و ریال، ناچارم مطیع اوامر باشم و نق نزنم، کلن ولی خدا آخر و عاقبت من و همه کسایی که سر و کارشون با خانوماست رو ختم به خیر کنه. نمیدونم چرا خانوما در هر موقعیت شغلی (هر چی بالاتر بیشتر) مدیریت جهانی پیشه میکنن. وقت ندارم مقایسه کنم و مثال بیارم و توجیه کنم. همین بس که به شدت تلاش میکنم کلاهم در قلمرو نسوان نیوفته حتیالمقدور. گیرم که تلاشم فایدهای نداشته باشه و استاد هر سه کلاس این ترمم و استادی که دستیارش هستم جمیعا خانوم باشن. منتها پشتکار در این حد که یکی از واحدا رو حذف کردم و حجم قابل توجهی از کارا و استرس و نگرانیم کم شد. جای فمینسیتها هم خالی که خرخرهام رو بجون و زبونمو دور گردنم گره بزنن.
...
- آخر هفتهها اما خوبن. بهشتن. ارض موعودن. یه جای امن و مهربونن. جون میگیرم برای چند روز درس و دوندگی. از فردا شمارش معکوس شروع میشه. این آخر هفته میرم شهر مصیبت.