از اون شباست که حیفه در خواب تموم شه. پنجره بازه و هوای خنک بهاری پیچیده توی خونه. یه پرنده بیموقعی هم -که بیدلیل دوست دارم فکر کنم چکاوکه- زده زیر آواز و خوشصدا داره میخونه. مسافر آروم روی کاناپه خوابیده. آرامش و سکوت دلپذیری برقراره. بیسابقه در این چند ماه اخیر. حالم خوبه و از دلآشوبه و دلپیچه خبری نیست. حتی ته دلمم، اونجا که همیشه خدا یه چیزیش هست هم آرومه. در یه حال بیخویشتنیای به سر میبرم که نظیرشو به یاد ندارم. از اون جایی که هیچ اعتمادی ندارم به اینکه این حال خوب فردا هم همچنان ادامه داشته باشه، ترجیح میدم عجالتا بیدار بمونم و نقد رو به نسیه ندم.
بهار توی هواست. توی گلوی پرنده. روی گلبرگای گلی که روی میزه. زیر پوست من...
No comments:
Post a Comment