اذان موذنزاده آب حیات بود. غصههام حل میشد لابهلای طنین اصوات عربی. دلم آروم میگرفت با آوای خوشش. به تراپیستی که چهار روز دیگه باهاش قرار ملاقات دارم فکر میکردم؛ به قرصایی که هر روز میخورم و منگ و خوابالودم میکنه و تمرکزم رو از بین میبره بی که سبکم کنه. و به صدای جادویی این پیرمرد توی گرگ و میش سحر. برای چند دقیقه خالی شدم از همه چی. از همه همه همه چی.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment