از سوراخ هم شانس نیاوردهام دلم به آن خوش باشد لااقل. البته قسمت دوم جمله اول تقصیر سوراخ نیست انصافن. اشکال از توقع دل من است که خودش را تا این حد پایین آورده که خوشیاش گیر سوراخ باشد. بله سوراخ. چند ماه آزگار است که از دماغ جز یک زایده استخوانی بیخاصیت روی صورت هیچ خیری ندیدهام. کلیه وظایف دماغی را مدتی است که دهان سرویس شدهام به تنهایی به دوش میکشد. در لیست آروزهای بهروزشدهام، خواب با دهان بسته و دماغ باز در صدر است. درخواستم از جامعهای که بدن من باشد این است که هر عضوی به وظایفش آگاه باشد و کارهایش را بر گردن دیگری نیندازد. هرکیبههرکی که بشود و کمکاری که باب شود، میشود قضیه سیب فاسد. فاتحه جامعهای که در آن باسن اموراتش را بر گردن گوش بیندازد را باید خواند مع صلوات.