چارهاش یک سیم است؛ یک سیم نازکِ رسانا که از نیمکره چپ بیاید پایین و فرو برود در دل یا هر عضو زباننفهم دیگری که تنگ میشود و نمیفهمد چرا باید زنگ نزند، ایمیلِ جانم قربانت شوم نفرستد و عادی باشد برایش که موجِ «چه بیتابانه میخواهمت»ی بیاید و بی ویرانی رد شود.
یک جایی وسط سینه که هی تنگ و مچاله میشود و گوشه دامن میکشد که زنگ بزن زنگ بزن، باید وصل شود به یک جایی آن بالاها که لب قیطانی و پرهبینی گشاد میکند و انگشت اشاره در هوا تکانتکان میدهد و خط و نشانِ زنگ زدی نزدیای میکشد. شاید دکمهای، کلیدی در یک جاییمان تعبیه شده برای همین موقعها که با فشردنش ارتباط برقرار شود و همه خرفهم شوند و آدم خارخارش نشود دیگر از دلتنگی. دکمه مورد نظر مصونیت است نه محدودیت. مصونیت از عوارض جانبی دلتنگیِ غیرمجاز.
مدارم کامل نیست. سخت در جستجوی دکمه مصونیتم هستم این روزها...
No comments:
Post a Comment