از کوزه همان طراود که در اوست
از من هم
کوزه که من باشم اعتیاد عجیبی به نوشابه داره. تا حالا با تقریب خوبی از همه چی تونستم بگذرم الا نوشابه. یه دوره از ترس چاقی پناه بردم به نوشابههای رژیمی. مامان ولی هر بار که نوشابه رژیمی یا صفر (Zero calorie) سفارش میدم بهم احساس گناه میده. علتش اینه که ترس از سرطان در مادر من نهادینه شده. «سرشار از آنتیاکسیدان» عبارت مورد علاقهشه -بخونید دستاویزشه- موقعی که میخواد یه خوراکی آبپز یا خام بدمزهای رو به زور به خورد ما بده. برای خودش آنتیاکسیدان بودن یک ماده غذایی دلیل لازم و کافیه که اونو بگنجونه در برنامهغذاییش. برای ما ولی این دلیل نیست. یه ویژگیه. مثل اینکه موز زرده یا تربچه گرد. در باب نوشابه به طور عام، و انواع رژیمیش به طور خاص، مواضع سرسختانه نفوذناپذیری داره. در این حد جدی که هر بار همزمان با جریان نوشابه در نیام، از عوارض مهلک چیزی که دارم با لذت توام با گناه مینوشم آگاهم میکنه و سر تاسف تکون میده. معتقده که من با استفاده دایم از لپتاپ و موبایل به اندازه کافی خودم رو در معرض احتمال مبتلا شدن به سرطان ناشی از امواج الکترونیکی قرار میدم و دلیلی نداره با نوشیدن این مایع قهوهای تند و تیز توی صف مستعدین بالقوه سرطان رج بزنم. دلایل علمی میاره برام. بعد که میبینه از در منطق نمیتونه وارد شه، از پنجره فرهنگ میاد تو؛ که آدمای با فرهنگ مواظب سلامتیشون هستن و آب میخورن. برای شاهد آوردن هم اشاره میکنه به میزهای دور و بر که دورش دخترهای کمآرایش و پسرهای خوشپوش نشستن و از کتاب و سینما و موزیک حرف میزنن و جلوی هر کدوم یک بطری آب معدنیه. با نی و ته نوشابهم صدای جاروبرقی در میارم و به این فکر میکنم که اگه یه روزی دور از جونم به مامان بگم سرطان دارم، اولین چیزی که میشنوم اینه که «دیدی گفتم؟».
دیروز نفس لوامه بر نفس اماره پیروز شد و از خواربارفروشی معتبر محلهم نوشابه نخریدم و خوشحال بودم با خودِ خوددارم. امشب ولی وقتی رفتم غذای بردنی سفارش بدم، ردیف شیشه نوشابههای چیده شده روی بار آنچنان دست و پامو شل کرد که نوشابه سفارش دادم و همون جا نشستم به سرکشیدن. آقای پشت بار که اشتیاقم رو دید یه لیوان یخزده از توی فریزر در آورد و گذاشت جلوم. روی لیوان یک لایه مات یخ بود. لیوان یخی برای ما نوشابهدوستها حکم زغال خوب رو داره برای بنگیها. هر قدر هم بخوام در خوردن نوشابه امساک کنم، بازم یه موقعی میشه که تصور ریختن نوشابه توی لیوان پر از یخ با اون صدای ریز گازش و قلپقلپ سرکشیدنش و آآآآه گفتن بعدش بابای نفس لوامه رو هم از سر راه برمیداره.
چند روز پیش یه پادکست توی Radiolab گوش کردم در مورد اینکه ترس شدید میتونه در ایجاد انگیزه برای ترک عادتهای بد و یا تصمیمهایی که به ضرر خودمون میگیریم به ما کمک کنه. مثلن ترک اعتیاد به الکل. توی سومین اپیزود پادکست جرج وارنر (گزارشگر NPR)، توضیح میده که در روسیه کلینیکی هست که از روش عجیبی به اسم Torpedo (اژدر) برای ترک اعتیاد به الکل استفاده میکنه. ریشه این مدل درمان هم برمیگرده به دوره جنگ روسیه در افغانستان در دهه ۸۰ میلادی، زمانی که داویدوف، صاحب کلینیک، در اون جنگ رواندرمان بوده. در واقع ترس ناشی از دیدن سربازهایی که توسط مجاهدین افغانستان شکنجه شده بودن و اثرات روانشناختیش بر روی سربازهای روسیه جرقه استفاده از این روش شده. روش درمان یه این صورته که زیر پوست فرد الکلی یه کپسول خیلی ریز میکارن که اگه فرد با داشتن اون کپسول در بدنش حتی کمی الکل بخوره، کپسول منفجر میشه و ترکیباتش میره توی خونش و فعالیتهای حیاتی بدنش رو مختل میکنه. و حتی قابلیت مرگباری داره. درد شدید ایجاد میکنه، تنفس مختل میشه، ضربان قلب به شدت بالا میره، دید از بین میره، فرد دچار اوهام میشه و فکر میکنه داره میمیره و در نهایت بیهوش میشه. چیزی شبیه پنیک اتک با شدت خیلی بیشتر. عوارضش هم تا یک هفته ممکنه بمونه. وقتی جرج از داویدوف میپرسه که آیا فرد بعد از الکل خوردن فقط مریض میشه یا میمیره؟ داویدوف یه سکوت نامطمئن خوبی میکنه و میگه اصولن نباید بمیره. که یعنی ممکن هم هست که بمیره. خلاصه که آدما میرن اینکار رو میکنن تا اعتیادشون رو ترک کنن.
این همه قصه گفتم که بگم برای نوشابه نخوردن حالا اژدر که نه ولی باید دنبال یه انگیزه قوی بگردم که خیال مادرم هم لااقل در یه زمینه از من راحت باشه.
وای هر وقت از مامان بابات مینویسی حس میکنم دقیقا داری در مورد بابا مامان من حرف میزنی از خوندن گاه نوشته هات لذت میبرم
ReplyDeleteموفق باشی :)
شاید خواهریم. یا خواهر-برادر ;) مرسی.
Deletezero janam, na ziro!!
ReplyDeletenakhor in lamassabo!
مرسی! الان درستش میکنم :) چرا بلاگر اتو فلان نداره؟! من عادت کردم کلمههای انگلیسی رو الهی به امید اتو فلان مینویسم.
Delete