کلاس Land Use Policy بر خلاف انتظار اولیهم کلاس خیلی خوبیه. تنوع نژادیمون بالاست. اندرو هم استاد فوقالعادهایه و جز یکشنبهها که باید مشقمون رو براش بفرستیم، بقیه روزای هفته دوستش دارم. با انرژی بهقاعده و متعادل وارد کلاس میشه. همیشه هم انگار داره میره کوه؛ کوله و یه عالم بار و بندیل ازش آویزونه. و زیرپوستی خوشحاله؛ انگار که دو ساعت پیش یه خبر خوبی بهش دادن و رد خوشحالی توی چهرهش مونده. توی قیافهش، تُن صداش، طرز ادای جملههاش و چشماش وقتی که داری حرف میزنی و بهت نگاه میکنه یه چیز مثبت خوبی هست که آدم احساس امنیت و صلح میکنه. از اینکه زنش هندیه هم خوشم میاد. میشه بهش اعتماد کرد فقط ادعاهای فرارنگ و فرانژادی نداره و حرفای بشردوستانهای که میزنه رو باور داره. موقع لکچر دادن بدون استثنا چند بار سرش رو میخوارونه. نه از کثیفی؛ خودش و موهاش برق میزنن از تمیزی. عادتشه. شک ندارم که اصلن کلهش نمیخواره و این خواروندن یه جور عادت بانمکه که فقط به خودش میاد. تمام مدتی که داره لکچر میده من منتظرم که سرش رو بخوارونه و موهاش بسته به جهت خوارش روی هوا بلاتکلیف بمونن تا خوارش بعد. و من این صحنه رو دوست دارم. درست مثل سر خواروندن همسر سابق؛ با اون حرکت عجیب انگشتها روی سر. یا مثل شمرده حرف زدن مرد که با بالا بردن ابروها و پایین آوردن صداش سعی میکنه منو به آرامش دعوت کنه و یه موضوع بغرنجی رو جا بندازه در ذهن مشوش من. یا مثل دماغ چروک کردن برادر وقتی داره فکر میکنه. جلسه پیش که داشتیم در مورد تبعیض جنسیتی و نژادی و تاثیرش در تغییر شکل شهرهای آمریکا و اینکه چطور منجر به این شده که محلهها تنوع نژادی نداشته باشن بحث میکردیم، یکی از بچههای همجنسگرای کلاس گفت که جو کلاس رو خیلی دوست داره و با اینکه از رشتهها، گروههای سنی و نژادهای مختلف هستیم خیلی راحته سر کلاس. منم همین حس رو داشتم. ما -خاورمیانهایها، دگرباشها و اقلیتهای کلاس- احساس غیر بودن نداریم و این نشون میده که چقدراندرو در ایجاد این فضایی که همه حس تعلق بهش دارن سهم داشته و موفق بوده. امروز ولی سطح راحتی کلاس به اوج رسیده بود. اول کلاس یکی از همکلاسیهای عرب که تازه زاییده دو تا فلاسک قهوه عربی آورده بود با چند مدل شیرینی و باقلوا، اومرو از مکزیک مهمون داشت و برامون شکلات مکزیکی سوغاتی آورده بود و دبرا وسط کلاس تخممرغ میفروخت. حال همه خوب بود. شین دیگه سر جنگ نداشت. با سر سلام و احوالپرسی کرد. کلاس بوی هل و مقوا میداد. عکسش روی موبایلم باز بود... لِلین پرسید «دوره؟»، دکمه هوم موبایل رو زدم. عکس بسته شد. قهوه و دلتنگیم رو سر کشیدم. با مکث جواب دادم «اوهوم». کلاس خونه بود.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
Nemidooni cheghad khoshhal shodam vaghti didam post e jadid gozashti :)
ReplyDelete