امروز به حساب چند تا کار اساسیِ مهم که هی پشت گوش مینداختمشون رسیدم و از شرشون خلاص شدم. بعدش سبکبال، یه بشقاب میگو با لیموترش تازه و آب کرنبری خوردم و حالم جا اومد.
یه دفتر Organizing/planning خریدم که به شدت با روحیهم سازگاره. به نظرم این دفتر رو فقط برای آدمهای فراموشکار یا "بیزی" طراحی نکردن بلکه یارِشاطر آدمیه با روحیات و وسواسهای فکری من. آدمِ دسته بندی کردن و مرتب کردن و هر چیزی رو گذاشتن سر یه جای مخصوص. من آدم کتگرایز کردنم (دسته بندی، طبقه بندی). همه چی رو میریزم وسط و بعد یکی یکی میچپونمشون توی کتگوری خاص خودشون. میل باکسم به تعداد آدمایی که باهاشون ارتباط ایمیلی دارم فولدر داره. فولدر اصغر، فولدر اکبر، فولدر دانشگاه و... ایمیلهای مربوط به بلیط و پرواز و مسافرت میره توی فولدر خودش، ایمیلهای دعوت و مهمونی و دورههمیها توی یه فولدر جدا و بقیه ایمیلها به همین ترتیب. توی شرکت توی کار منشیم هم دخالت میکردم. بیسلیقگیش روی اعصابم بود. با اون همه کاری که ریخته بود روی سرم ترجیح میدادم عملیات مربوط به بایگانی مدارک و اسناد مهم به عهده خودم باشه. و از اونجایی که دو منشی (و کلا دو تا از هر چی) در یک اقلیم نمیگنجه، میدونم که وسواس بیمارگونه من هم دهن اون طفلک رو صاف میکرد اما صداش در نمیومد. بماند که بعدها اونم مبتلا شد، منتها بیماری وراثتی کجا و بیماری سرایتی کجا. این عیب بزرگ رو دارم که از نظر من هیچکس جز خودم شایستگی و توانمندی لازم رو در مرتب کردن و طبقه بندی اشیا/امور/مدارک و سر رو سامان دادن به اوضاع نداره. و جز در یک مورد نادر، خلاف این باور هنوز بهم ثابت نشده. خلاصه که با دفتر زرشکیم خیلی خوشحالم.
No comments:
Post a Comment