چقدر خوبه که اینجا رو دارم. اگه نبود الان دق کرده بودم. نوشتن دوای درده.
- چندوقت پیشا خیلی اتفاقی گذرم افتاد به آمار وبلاگم. هیچوقت چکش نکرده بودم. نمیدونستم چند نفری هستن که میخونن قرقره رو. دونستنش حس عجیب خوشایندی داشت. حرف زدن با غریبه راحته. آداب نداره. حرف بیآداب خوبه. میتونی همینی که هستی رو نشون بدی بی که بترسی از قضاوتِ زهردار. آروم میای برای خودت مینویسی و چند نفر هم آروم میان میخوننت. یکی باهات احساس نزدیکی میکنه، یکی نوشتههات به دلش میشینه، یکی هم بدش میاد و بدوبیراه میگه به پرت و پلاهات. ولی بازم خوبه. همین که انگشتی نمیره به چشم آدم خوبه. همین که احساس خفگی و تنهایی نمیکنم با حرفام آرومم میکنه.
- توی یه وبلاگی یه نوشته خوندم که انگار من نوشته باشمش بس که قصه من و حال من بود. باورم نمیشد که یکی دیگه درست مثل من درگیر همون قضایا بوده باشه یه زمانی. و چقدر حسمون شبیه بود. و واکنشمون که الان میفهمم طبیعی بوده و ربطی به شخص من یا اون نداشته. بعدش خواستم براش ایمیل بزنم که تو منی. یا من تو ام! خواستم بهش بگم که چه خوب که نترسیدی بنویسیش. چه خوب که با خوندن قصهت نگاه نامتعارفی که به خودم و برخوردم به اون قضیه داشتم از بین رفت. دیدم ما آدما چه شبیه همیم. چه زندگی هامون شکل همه. خوبه داستانمون رو بنویسیم که بقیه بخونن. شاید یه وقتی یه جایی یکی بود که با خوندنش احساس همزات(د) پنداری کرد و دست از سرزنش خودش برداشت و خودشو بخشید و آروم گرفت.
- توی یه وبلاگی یه نوشته خوندم که انگار من نوشته باشمش بس که قصه من و حال من بود. باورم نمیشد که یکی دیگه درست مثل من درگیر همون قضایا بوده باشه یه زمانی. و چقدر حسمون شبیه بود. و واکنشمون که الان میفهمم طبیعی بوده و ربطی به شخص من یا اون نداشته. بعدش خواستم براش ایمیل بزنم که تو منی. یا من تو ام! خواستم بهش بگم که چه خوب که نترسیدی بنویسیش. چه خوب که با خوندن قصهت نگاه نامتعارفی که به خودم و برخوردم به اون قضیه داشتم از بین رفت. دیدم ما آدما چه شبیه همیم. چه زندگی هامون شکل همه. خوبه داستانمون رو بنویسیم که بقیه بخونن. شاید یه وقتی یه جایی یکی بود که با خوندنش احساس همزات(د) پنداری کرد و دست از سرزنش خودش برداشت و خودشو بخشید و آروم گرفت.
No comments:
Post a Comment