حقیقت اینه که هر چی اینجا مینویسم زندگی خودم نیست و موبهمو برای خودم اتفاق نمیافته. خیلی موقعها واقعیت این نوشتهها اونطور که به نظر میرسه نیست. اگه از عبارت «گوری عمیق با خنکای خاکی نمناک» خوشم اومده معنیش این نیست که به ته خط رسیدم و میخوام خودمو سربهنیست کنم. من زندگی رو با همه بالا و پایینهاش دوست دارم. زندگی به این جذابی رو بذارم برم توی گور عمیق بخوابم؟ گور عمیق وسط جواهرده هم که باشه نوک انگشتمم توش نمیکنم. به عزرائیل هم بدون کتککاری جون نمیدم چه برسه به داوطلبانه. یه مو ازم بکنید تا ببینید چطور زمین رو به زمان میدوزم. مهربونا نگران نشن خلاصه. اگه در مورد «تمام کردن» مانیفست میدم هم شک نکنید که با یه لیوان چای هلدار و یه برش کیک اسفنجی نشستم و دارم موزیک گوش میدم و از چیزایی که از این و اون شنیدم یا دیدم مینویسم و حال خودم و رابطهام/رابطههام عمومن خوبه. دستبهیقه شده که بشیم ولی همه چی درست شده/میشه در نهایت. خوشبختانه یا بدبختانه باور دارم که یه روز نزدیکی زندگی خوب و اونطور که دوست دارم خواهد بود. علیرغم نکونالهایی که اینجا میکنم، خوشبین خوشحالی هستم در مجموع. خیلی از این پستها عین حس و زندگی خودمه ولی نه لزومن همیشه. و دیگه اینکه مادر من از لحظههام همونقدری خبر داره که بقیه. و واقعن نمیدونه من در اون لحظه که از گور خیس و خنک دولتآبادی مینوشتم چه حالی بودم. اینه که وقتی جلوی عباسآقای سوپری ازش در مورد حال من توی یه پست خاص میپرسید چیزی نداره بهتون بگه. و پرسیدنش جز اینکه مادرم و عباسآقا رو نگرانم میکنه عایدی نداره. کلن هم اینجا رو نمیخونه به نظرم و خوشحالم که نمیخونه. طبق یه قانون نانوشته نه من میرم سراغ دفترچهای که اون شبا تا دیروقت توش چیز میز مینویسه و نه اون اینجا رو میخونه. اگرم میخونه به روم نمیاره. اطلاعات اضافی نداره بنابراین. خوشحالم که نگرانم میشید. حس دلگرمی داره و هر بار با پیاماتون ذوق میکنم از خوشی. ولی الان خوبم؛ جز دوری شما واقعن ملالی نیست. غصهها رو بذاریم بعدن دور هم بخوریم.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment