شهر سرد است. سرد که میگویم ذهنها خیلی نرود زیر صفر. تعریف ما جنوبیها از سرما نه فقط با اسکیموها که با ساکنان شمال و شرق آمریکا هم متفاوت است. جنس سرمایمان فرق دارد با سرمای پوستپارهکنِ سردسیرنشینها و سرزمینهای شمالی. فوقش دستدرجیب غوز کنیم و مورمور شویم. کسی اینجا از سرما نمیمیرد و بهخوابرفتههایمان را در خیابان با هراس و کتک بیدار نمیکنیم از ترس یخزدگی. زنجیرچرخ، یخشکن و پارو نداریم. پر پرندههایمان را برای درستکردن پتوهای مرغوب گرم و پفی نمیکنیم. ستاد مبارزه با حوادث طبیعی غیرمترقبه و واحد مدیریت بحرانمان به حال آمادهباش نیست و کارکنانش پول مفت میگیرند چون در اقلیمی زندگی میکنیم که جز خورشید باقی عوامل طبیعی با ما سر سازگاری دارند. ما سردیمان را در شبکههای اجتماعی با اعداد منفی در سیستم متریک هوار نمیزنیم چون دستمان میاندازند و به خاطر تعطیلی مدرسهها و بسته شدن راههایمان با اندکی بارش تحقیر میشویم. در واقع دمای هوا عامل اصلی تحقیرشدنمان است؛ هم تابستان صد درجهمان را مسخره میکنند و هم زمستان پنجاه درجه را. اینطور به نظر میرسد که سرما تشخص میآورد و گرما نکبت. من یکی خیلی راضیام از دمای این ناحیه. گرمای هوا شهروندانمان را خونگرم، بذلهگو، خوشاخلاق و آسانگیر کرده. دستکم هوملسهایمان از هوملسهای سرزمینهای سردسیر شمالی و شرقی خوشحالترند. ایالت ما نسبت به خیلی ایالتهای دیگر جای مناسبتری برای بیخانمانیست. اگر نظر من را بپرسید مسخرهترین نقطه آمریکا جنوب کالیفرنیاست که دمایش در تابستان و زمستان تقریبن ثابت است و برای تشخیص فصل باید تقویم ورق زد. کماکان ولی در همین دمایی هم که در زمستان داریم خانه گرم، آش و عدسی، و آغوش جادار میچسبد. تنها ایرادش این است که تغییرات جوی روی سرانه نوازشهایمان هم اثر گذاشته و خیلی به هم نمیچسبیم در طول سال؛ چون بیشتر سال داغ و چسبناکیم و نزدیکشدن و اصطکاک از یک حدی بیشتر خیلی مطبوع نیست. این است که عادت نوازش به مرور زمان از سرمان افتاده و همه چیز خیلی داغ و شهوانیست این پایین. امشب نوازش میخواهم. نوازش بیعجله. نوازشی که وارد مرحله بعدی نشود؛ نوازش برای نوازش. حرف نباشد. زمان بایستد، همه ددلاینهای عالم، همه ایمیلهای پرچمدار و همه منتظران عجولی که از به کار بردن لفظ ASAP در ایمیلهایشان هرگز دریغ نمیکنند چند ساعت بلاک شوند و فقط دو دست گرم خستگیناپذیر بماند و آرامآرام بنوازد. دلم میخواهد سر به سینه پهن مرد ساکتی بگذارم و آرام و شمرده نوازش شوم. این هم از اقبال من است که دستان نوازشگرم لانگ دیستنساند و برای نوازش شدن باید سه ساعت بکوبم و وقتی برسم اینقدر خسته باشم و اینقدر مثانهام پر باشد که نوازشم نیاید. کمبود نوازش باعث میشود آدم در دل یک شب سرد اواسط زمستان، به یک یورکی بیشفعال پنج پوندی که بیدریغ نوازش میشود هم حسودی کند.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment