(پست قدیمی است)
سر کلاس:
جز استاد و آلبرت حواس هیچکس به کلاس نیست. من و احتمالن همه ردیفهای پشتی نگران گلابی رسیده انجلایم که هر آن ممکن است از لای انگشتهای نوچ و خیسش بلغزد روی جزوههای برایان. همه دست در کیف یا جیب به حال آمادهباشایم که به موقع دستمال کاغذی برسانیم. بعد از هر هشسلللللس انجل آه میکشیم که کاش ما هم یک گلابی رسیده داشتیم یا کاش هیچکس در سکوت کلاس گلابی آبدار گاز نمیزد. گلابی هم باید مثل خیار و سیرترشی قوانین نانوشته بلع داشته باشد؛ یا همه یا هیچکس.
در مسیر بازگشت به خانه:
برای اولین بار جلوی یخچال سوشیهای فروشگاه سردی که مواد غذاییام را از آنجا میخرم ایستادم و برای یک ربع متوالی به سوشیهای رنگی زل زدم. آدمهای نزدیک به من خوب میدانند که آدم سوشیخوری نیستم و در انتخاب رستوران، گزینه سوشیبار هیچوقت روی میز هوسم نبوده است. بار آخری که از سرِ سیری تن به سوشیبار رفتن داده بودم و شاید بیشتر به این دلیل که میگو تمپورام از سوشی بقیه بدمزهتر بود، نظرم عوض شد. سوشی خریدن اما کماکان برای من مبتدی قدم فیلی بود. مدت طولانی زل زدم به ردیف رنگارنگ سوشیها که شور تنوع را درآورده بودند. سعی کردم از راه حذف گزینه به انتخاب مطلوب برسم. در یک نگاه سوشیهای مایونزمالشده حذف شدند، در قدم بعدی آنها که خیلی رنگی و نارنجی بودند، بعد رفتم سراغ برچسب محتویات و در آخر هم ارزش غذایی. سعی کردم به برچسب قیمت کاری نداشته باشم. فکر کردم هر چه قیمتش بیشتر باشد لابد از انتخاب کرمدریایی فاصله میگیرم و به انتخاب پریدریایی نزدیک میشوم. بین سه مدل یکی که کمتر تند بود و ظاهر موجهتری داشت را انتخاب کردم. جز غذاهای وطنی که تقریبن به غیر از بامیه بقیه را با اشتها میخورم، نسبت به غذای کشورهای دیگر محافظهکار و میشود گفت اداییام؛ مخصوصن در مورد غذاهای اورینتال که هیچرقمه با ذایقهام جور در نمیآیند. در این مورد به خصوص (سوشی)، به هر جانور لزج پیچیده در جلبک دریایی بدون تایید همراه سوشیشناسم هرگز لب نمیزدم. سوشیخوریام شبیه کلهپاچهخورهایی بود که فقط زبان و مغز میخورند و از شنیدن اسم چشم ادای بالاآوردن در میآورند. این بود که مطمئن نبودم ذایقه و انتخابم هر دو در یک صفحهاند یا تصادفن چشم سوشیها را برداشتهام. دم صندوق طاقت نیاوردم و از لای بسته یکی را درآوردم و در دهنم گذاشتم. قرار بود تند نباشد ولی بود. جوری سوختم که چشمهایم اشکی شدند و در جواب پسر پشت صندوق به جای های گفتم هاه. علیرغم تندی خوشمزه بود و تا برسم خانه تقریبن ته بسته سوشیها را درآوردم. از انتخابم راضی بودم. در جدیدی به روی ذایقهام باز شده بود.
برای اولین بار جلوی یخچال سوشیهای فروشگاه سردی که مواد غذاییام را از آنجا میخرم ایستادم و برای یک ربع متوالی به سوشیهای رنگی زل زدم. آدمهای نزدیک به من خوب میدانند که آدم سوشیخوری نیستم و در انتخاب رستوران، گزینه سوشیبار هیچوقت روی میز هوسم نبوده است. بار آخری که از سرِ سیری تن به سوشیبار رفتن داده بودم و شاید بیشتر به این دلیل که میگو تمپورام از سوشی بقیه بدمزهتر بود، نظرم عوض شد. سوشی خریدن اما کماکان برای من مبتدی قدم فیلی بود. مدت طولانی زل زدم به ردیف رنگارنگ سوشیها که شور تنوع را درآورده بودند. سعی کردم از راه حذف گزینه به انتخاب مطلوب برسم. در یک نگاه سوشیهای مایونزمالشده حذف شدند، در قدم بعدی آنها که خیلی رنگی و نارنجی بودند، بعد رفتم سراغ برچسب محتویات و در آخر هم ارزش غذایی. سعی کردم به برچسب قیمت کاری نداشته باشم. فکر کردم هر چه قیمتش بیشتر باشد لابد از انتخاب کرمدریایی فاصله میگیرم و به انتخاب پریدریایی نزدیک میشوم. بین سه مدل یکی که کمتر تند بود و ظاهر موجهتری داشت را انتخاب کردم. جز غذاهای وطنی که تقریبن به غیر از بامیه بقیه را با اشتها میخورم، نسبت به غذای کشورهای دیگر محافظهکار و میشود گفت اداییام؛ مخصوصن در مورد غذاهای اورینتال که هیچرقمه با ذایقهام جور در نمیآیند. در این مورد به خصوص (سوشی)، به هر جانور لزج پیچیده در جلبک دریایی بدون تایید همراه سوشیشناسم هرگز لب نمیزدم. سوشیخوریام شبیه کلهپاچهخورهایی بود که فقط زبان و مغز میخورند و از شنیدن اسم چشم ادای بالاآوردن در میآورند. این بود که مطمئن نبودم ذایقه و انتخابم هر دو در یک صفحهاند یا تصادفن چشم سوشیها را برداشتهام. دم صندوق طاقت نیاوردم و از لای بسته یکی را درآوردم و در دهنم گذاشتم. قرار بود تند نباشد ولی بود. جوری سوختم که چشمهایم اشکی شدند و در جواب پسر پشت صندوق به جای های گفتم هاه. علیرغم تندی خوشمزه بود و تا برسم خانه تقریبن ته بسته سوشیها را درآوردم. از انتخابم راضی بودم. در جدیدی به روی ذایقهام باز شده بود.
No comments:
Post a Comment