یالان دونیا
(این پست احتمالن جز برای خودم و خانوادهام (که اینجا را نمیخوانند) برای آدمهای دیگر ملالآور و سانتیمانتال و نخنما است.)
پدر انتقام مهاجرت من و خواهر را با چاپ مجدد حدود دویست عکس قدیمی، از ما دو تا گرفت. هفته اول اقامتم در تهران یکبار عکسها را سرسری و لابهلای حرفزدن با مامان دیده بودم و وایوای کرده بودم و عکسها را دستبهدست کرده و یادش بهخیر گفته بودیم. خیلی جاها هم به ریخت و رخت من خندیدیم که بسته به مزاج و به اقتضای سنم با چتریهای لاخلاخ و یا لباسهایی به سایز پدرم ژستهای دلبرانه یا کول گرفته بودم. حالا این عکسها که نسخه اوریجینالش قرار بوده سر از کوره عکسسوزی در بیاورد تکثیر شده بود و یک نسخهش در دستهای ما میچرخید، و نسخه دیگرش دو قاره آنطرفتر لای خرت و پرتهای خواهر بود. امشب که دوباره بیخوابم پاکت را برداشتم، روی تخت به دیوار پشت سرم تکیه دادم و عکسها را با دقت بیشتری نگاه کردم. حالا که جزئیات را مو به مو بیرون میکشم، ورای صورتهای خندان یا بهتزده، اشیا و دکور خانههایمان را هم در گذر سالها میبینم. جزئیات بدنها و صورتها را. فکر میکنم خوش اقبال بودم که پدرم آدرس خانه جدیدم را نداشته و صبر کرده تا پاکت را خودش به دستم بدهد. الان که با اختلاف یک دیوار به قطر پانزده سانتیمتر از مامان و پدر دراز کشیدهام و با دو قدم فیلی میتوانم خودم را بالای سر برادرم برسانم میفهمم خواهرم چه حالی شده وقتی دو قاره آنطرفتر پاکتی قطور و به سنگینی عمر گذشتهمان را از دست پستچی گرفته و در تنهایی و دوری لایهلایه پیرشدن پدر و مادرم، بزرگ شدن من و خودش، و خیلی تغییرهای دیگر را در عرض یک ساعت دیده.
عکسها همانهایی هستند که از فرط معمولی بودن حتی در آلبوم هم چیده نشدهاند و پاکتپاکت در کشوی مخصوص عکسها در تمام اسبابکشیها و خانهتکانیها دستنخورده جابهجا شده بودند تا یک شب که بابا دلتنگ و بیخواب بوده بنشیند به شخم زدنشان و پیدا کردن نگاتیوها و در نور دیدنشان. بعد تصمیم بگیرد که از هر کدام دو تا چاپ کند و در پاکتهای جدا به آدرسهای من و خواهر پست کند. نور به قبر آیندهام ببارد که سر کلاس بودم و نتوانستم تلفن بابا از پستخانه را برای گرفتن آدرس جواب بدهم.
یکی از عکسها خیلی اتفاقی است. یک شب خیلی معمولی؛ من و مامان و مادرجون داریم شیر داغ میخوریم. مادرجون پشت به دوربین روی زمین نشسته است و من در مبل روبهروی او فرو رفتهام و به نقطه نامعلومی خارج از کادر مستطیل عکس نگاه میکنم. فقط دو نفر زل زدهاند به دوربین؛ خواهر -حدود ۸ ساله- که یک دفتر نقاشی فیلی در دست دارد و با شیطنت آدامس بادکنکیاش را باد کرده و دارد سعی میکند که باد آدامس تا گرفتن عکس خالی نشود، و برادر که شیشه شیرش روی میز است و در گوشه دیگر کادر نشسته و در پوشکش زور میزند. برای من مازوخیستِ خاطرهگریز که هر گونه اثری از گذشته را منهدم میکنم چه زجر دلنشینی دارد تماشای روزها و آدمها و اشیا و لباسهایی که دیگر نیستند اما با کلیک پدرم یا شخص پشت دوربین برای همیشه جاودانه شدهاند. یک آن به سرم زد بروم و پدرم و مامان را بغل کنم بعد ترسیدم یا سکته کنند یا به سلامت عقلم شک کنند- با کارهایی که این اواخر از من سرزده جنون آنی یا زوال عقلم خیلی دور از ذهن نیست. حالا همش نگرانم فردا نشود. این را هم بنویسند به حساب بدبختیهایم که آنقدر که در درون قلقلِ دوست داشتن آدمها را میزنم در بیرون یادم میرود ابراز علاقه کنم. چیزی که از بیرون دیده میشوم آدم خوددار آرام سردیست که یا پشت لپتاپ نشسته یا دارد چیزی میخورد و یا چیزی میخواند و جز مشکلات مسخره خودش دغدغه دیگری ندارد. اگر ترنسپرنت بودم لابد میدیدید که یا دارم با مشت به سینهام میکوبم و قربانصدقه آدمهایم میروم یا جریحهدار بغض کردهام. این پوست خونسردی که رویم کشیده شده آستر متلاطمی دارد که خب شما نمیبینید. شاید هم این خصلت مختص من نیست. رسم غریب آدمیزادیست که آدم چیزهایی که جلوی چشمش است را یا نمیبیند یا در مقابلش واکنشی ندارد. منی که یک سال تمام برای دیدن خانوادهام چوبخط میکشم، وقتی اینجام انگار نه انگار که بودنم در این خانه و کنار آدمهای خانه غنیمت بزرگیست و باید قدر این لحظهها که زود تمام میشوند را بدانم. بعد دیدم واقعن فرقی نمیکند دور باشی یا نزدیک وقتی «بودن» اینقدر بدیهی باشد که دیده نشود.
شبم پر از دلتنگی شد. برای سیبیلهای سیزدهسالگیام، برای قوری سفیدمان که روش طرح یک خوشه انگور قرمز داشت، برای خواهرم که در عکسها جالبترین فرد خانواده و خودم که خودشیفتهترین بودم، برای کاکل مشکلی پدر و پوست صاف و کشیده مامان، برای روزهایی که دیگر برنمیگردند و دنیایی که برای ما صبر نمیکند تا خود صبح بغض کردم.
!!!یالان دنیا
ReplyDeleteهمیشه به پوسته های بیرونی مشکوکم همیشه ...وقتی جزو آن دسته ازنازک دلان خونسر د ظاهر هستی "همین الان این دسته رو کشف کردم به قرعان" خوب میفهمی خریت پشت این عدم ابراز علاقه را، که هیچ کاری هم نمیتوانی برای درمانش بکنی ....عکسهاخویند و بیر حم ... همیشه.
ReplyDelete