شب جمعه است. زدم از خونه بیرون. نشستم توی همون کافی شاپه که کنار رودخونه است. هوا سرد شده و انگشتام یخ زدن. تنهام. اولش دلگیر بود که شب جمعهای تنها اومدم بیرون. ولی الان که دارم موزیکام رو توی spotify گوش میدم میبینم خیلی هم بد نیست آدم با خودش بره گردش. این زندگی جدید منه که باید بهش عادت کنم. دوشنبه هالوینه و احتمالا از امشب مردم رفتن پیشواز چون اینجا به طرز عجیبی خلوته. یه گروه موزیک دارن سازاشونو آماده میکنن که بخونن.
عصر با خواهر حرف زدم و کلی نصیحتم کرد. یه کم سر هم داد زدیم و یه کم خندیدیم. آخر هم وقتی شنیدم مامان ماه پیش بیمارستان بوده و به من چیزی نگفتن عصبانی شدم و گریه کردم. دلیل این کارشونو نمیفهمم. البته میفهمم ولی دوس ندارم. ترجیح میدم در جریان باشم. مامان "پنیک اتک" داشته و سه روز بیمارستان بستریش کردن و من اینجا به مشکلات احمقانه خودم فکر میکردم. البته برای اینکه آروم شم یه کم مسخره بازی هم در آورد که بیمارستانه مثل هتل هفت ستاره بوده و مامان حالش خوب شده بوده ولی نمیخواسته برگرده خونه. حتی خاله که رفته دیدنش گفته خوش به حالت که اینجایی و از این حرفا. خندیدم ولی میدونم مامان در چه وضعیتی بوده که حاضر شده بره بیمارستان. مامان من آدمی نبود که بیقراری کنه، بی دلیل گریه کنه و عصرا قلبش عین گنجشک بزنه از اضطراب. مامانی که با مدیریت بحرانش همه مونو بدعادت کرده بود، حالا خودش بحرانزده شده. ترس و نگرانی و مشکل، کار هیچکدوممون رو به بیمارستان نکشید چون اون بود همیشه. از همه جا مونده و رونده میرفتیم بهش پناه میبردیم. خودش اما همه غصههاش رو قورت داد. یه آدم مگه چه قدر ظرفیت داره. ظاهرا نوسان شدید فشار داشته گاهی 16 گاهی 8. دکتر گفته مال اضطرابه. مرخص هم که شده 3 جلسه رفته مشاوره. خوبه الان. البته به من میگن خوبه.
خواهر پشیمون شده بود از اطلاع رسانی و خواهش و التماس کرد که به مامان نگم که میدونم. گفت مامان دعواش میکنه. منم برای اینکه واحد خبر در خانواده رو حفظ کنم ناچارم به روی خودم نیارم که جریان رو میدونم.
خواهر پشیمون شده بود از اطلاع رسانی و خواهش و التماس کرد که به مامان نگم که میدونم. گفت مامان دعواش میکنه. منم برای اینکه واحد خبر در خانواده رو حفظ کنم ناچارم به روی خودم نیارم که جریان رو میدونم.
why dose my heart feel so bad,
why dose my soul feel so bad
دلم قهوه یا چای لاته داغ میخواد. دلم مامانمو میخواد. اینبار اما من بغلش کنم و بگم که همه چی درست میشه. ما 4 تا هستیم حتی اگه دور باشیم. اون باید خوب باشه. هر بلایی سرمون بیاد ما 5 تا همو داریم...