امشب مهمون دوستای عزیز بودیم. رفقای گرمابه و گلستان، که سابقه آشناییمون به سالها قبل از هجرت میرسه. کلن دوستای قبل از هجرت، رفیقترن انگار. نه که خاص باشن یا چی. صرفن رفاقتشون عمق بیشتری داره. دوستایی نیستن که از سر ناچاری و از بین انتخابهای محدود، تن به همنشینیشون داده باشی. گزیده و دستچینشدهان. صد البته که دوستای خاص و جالب هم کم نداریم اینجا، منتها "سابقهدارها" یه طور دیگه از خود آدمن. تنها با اوناست که میشه دورهم نشست و هی برای چند صدمین بار از خاطرههای مشترک، با هیجان حرف زد و خندید و دست آخر سر تکون داد و گفت "یادش به خیر. چه روزایی بودن". یا مکالمههای "یادته فلان، یادته بهمان"ی راه انداخت که یه چیزاییش رو تو بگی و یه چیزاییش رو اونا اصلاح کنن و یادت بندازن و تو از یادآوری قسمتهای فراموش شده غشغش بخندی.
خلاصه گفتن بریم پیششون که هم خستگی مقدمات اسبابکشی رو در کنیم و هم بعد از مدتها با هم شام بخوریم و فیلم ببینیم. بر خلاف اکثر "شبِ فیلم"ها، بحث همیشگی "چی ببینیم؟" با پیشنهاد خانمِ دوست عزیز که ادبیات نمایشی خونده و دستی در فیلنامه نویسی داره، زود فیصله پیدا کرد و قرعه به نام فیلم وطنی افتاد و "تنها دوبار زندگی میکنیم" ساخته بهنام بهزادی انتخاب شد. بعد ازمدتها که حسرت دیدن یه فیلم خوب ایرانی به دلم مونده بود، تماشای این فیلم خیلی چسبید. بازیها ساده و روون. دیالوگها بیتکلف. فلشبک/فلشفورواردها هم خیلی خوب از آب در اومده بود و اذیت نمیکرد. فضای فیلم رو هم دوست داشتم و همزمان منو یاد "شبهای روشن" فرزاد موتمن و "نفس عمیق" پرویز شهبازی انداخت. موسیقی فیلم (حسین علیزاده) هم که نیازی به تعریف من نداره و بسیار دلنوازه. این فیلم ظاهرا اولین فیلم بهزادیه. منتظرم ببینم فیلم بعدیش چطور خواهد بود. حالا بهزادی خودش میدونه ولی بگم از الان، توقع من یکی که بالاست!
شب خوبی بود در مجموع...