توی این وانفسای کفگیر به تهِ دیگی، به کلهم زده برم Sur La Table وسایل خونه و آشپزخونه بخرم. در مواقعی که قمرم در عقربه، دو جا هست که از تراپیست هم بهتر میتونه حالمو جا بیاره. یکی همین "روی میز" و دیگری Anthropology. روحنوازیِ این همه سلیقه و رنگ معجزه میکنه. میتونم ساعتها توی این مغازهها بچرخم و بشقابا و فنجونا و قاشقچنگالای فانتزی رو نوازش کنم. قربون صدقه جاکرهای و وردنه و قوریها هم برم. تخته چوبی روهی اینوراونور کنم و توی ذهنم تصور کنم ببینم اگه روش پنیر و گردو و سبزی بریزم و با یه شیشه مَلبِک (Malbec) بذارمش روی میزی که روش گل تازه و شمع هم هست چه ریختی میشه. بعدشم ببینم ای بابا چه فضای دونفرۀ "یک دست جام باده، یک دست زلف یار"ی شد و فک کنم حالا از کجا آقای جذابِ مردونه گیر بیارم. خلاصه قضیه اون بابایی میشه که یه دکمه میخره و براش دنبال کت میگرده... این طوری میشه که غصههامو فراموش میکنم و کشتیای غرق شدهم دوباره روی آب شناور میشن.
جهت اطلاع هم معمولا یه نگاهی به لیبل قیمت میندازم بلکه دری به تختهای خورد و یه چیزی متناسب با جیب کوچیک ما پیدا شد و کلا هم جیب ما کوچیکتر از اونیه که متناسب باهاش "چیز" مطابق سلیقهای پیدا شه. پوف...
No comments:
Post a Comment