امشب شب اول قبرماست، فردا هم شب دوم قبر. برای دانشجویانِ بینالملیِ مسلمانِ کاهل در تحصیل بیش از یک شب قبر در نظر گرفتهاند. من هم تازه فهمیدم. در دو-سه روز آینده باید جواب این نیمترمی که گذشت را پس بدهم و کاشتهام را درو کنم؛ چغندر و کلم کاشتهام. و هی هم یادم رفته آبیاریشان کنم. به زراعت دیم معتقدم؛ همه چی خودش بشود، اللهبختکی. وجین و تنککردن را هم که حرفش را نزنید. خلاصه در «کاشت» و «داشت» ریدهام و نادم میروم که برداشت کنم.
قشنگ میتوانم اومرو و نیشما را تصور کنم که چه کارنامههاشان را با دست راست میگیرند. موقعی که من خواب بودهام و خسته بودهام و فرندز میدیدم و هِروکِرم به هوا بود و معاشرت میکردم و یک روز درسخواندنم نمیآمده، یک روز درس خواندم میآمده قیف نبوده، یک روز افسرده بودم و یک روز هم همینطوری بیدلیل نمیشده، آنها به درس نگفتهاند که تفریح-سریال-مهمانی-مریضی-افسردگی دارم بلکه به تمام موارد ذکر شده گفتهاند درس دارم. بعد هم سر صبر و آرامآرام زمینشان را شخم زده و بذر سالم به خاک پاشیدهاند. آب دادهاند، کود دادهاند و حالا الکهاشان را آویختهاند و منتظرند که گیلاس و زردآلو بچینند.
لابد از حالا به بعد همکلاسیهایم فکر میکنند که همه بنگلادشیها و مکزیکیها نابغهاند و ایرانیها خنگ. دست چپم از همین الان دراز و گردنم کج است که کارنامه را بگیرم و به دو خودم را به خانه برسانم و در را پشت سرم قفل کنم. و به زمین گرم بخورم اگر ترم بعد اینقدر روی دقیقه نود حساب کنم.