Pages

Sunday, December 11, 2011

من کی اینهمه غرغرو شدم و خودم نفهمیدم؟! کارم شده بیام اینجا بساط نک و نال پهن کنم و بشینم دِ به مرثیه‏سرایی. پست آخرم هم که دیگه شور بدقلقلی رو در آورد. یکی نیست بهم بگه تو که اینقدر معذب و دپ و "هوم-سیک"ی، خب جور و پلاستو جمع کن با شوهرت برگرد جایی که اینقدر سنگش رو به سینه می‏زنی... انگار توی هر پدیده و ماجرایی می‏گردم دنبال چیزی که ازش برنجم. اطرافیانم از معاشرت با آدم نوراتیکی مثل من چه حسی بهشون دست می‏ده؟ آدمی که مدام در حال دراماتایز کردن اتفاقای دوروبرشه هیچ آدم خوشایندی نیست. 

قول می‏دم وقتی اسباب‏کشی تموم شد و یه گلدون درختی بزرگ و چند شاخه "لاکی‏بامبو" خریدم و خونه‏م دوباره خوشگل شد، پتو ببعی‏م رو هم که انداختم روم و شمع خوشبو روشن کردم و سریال دیدم، هی بگم "به‏به" و لبخند رضایت از لبم نیوفته. حرفای خوب خوب بزنم و از زندگیم لذت ببرم. البته با اجازه درس و مشق و تنهایی!

No comments:

Post a Comment