Pages

Saturday, June 29, 2013

"Look, in my opinion, the best thing you can do is find a person who loves you for exactly what you are. Good mood, bad mood, ugly, pretty, handsome, what have you, the right person is still going to think the sun shines out your ass. That's the kind of person that's worth sticking with."

Juno

اینو بکنن شعار هفته. مخصوصن اون قسمت طلوع خورشید از ماتحت رو. شنبه‌ها سر صف برای بچه‌ها بخونن بره زیر پوستشون. 

Tuesday, June 25, 2013

دلم حرف بی‌آداب می‌خواد. حرفای وسط درس و پروژه‌ای. یه جاهایی با بغض و لرزش صدا، یه جاهایی با خنده و برق چشم. تاکیدها هم با حرکت دست. بگم و بگم و بگم و بگم و... بگم تا گرسنه شم. مصاحب هم گوش کنه؛ دقیق. مهربون. یه جاهایی با لبخند، یه جاهایی با رگ برجسته گیج‌گاه. همه رو بشنوه و بگه «دیوونه‌ای». بگم «الاغ تو چه می‌فهمی آخه». بدونم ولی که می‌فهمه. یه همچین حالی. قهوه هم تلخ باشه. 

یه روزم یکی برداره در مدح و ستایش گوش‌های شفابخشِ همیشه‌در‌صحنه یه چیز در خوری بنویسه.

Saturday, June 22, 2013

این پست علاوه بر اینکه ممکنه ته نداشته باشه، وسط دهن‌سوزی هم نداره. صرفن می‌نویسم که ناخن نَجوَم. 

آدم‌های خیلی جزئی‌نگر و جزئیات‌محوری مثل من برای روایت یک ماجرا یا توصیف یک رویداد حتی ساده خیلی تو زحمتن. ما جزءدوست‌های زحمتکش، جزء رو هرگز فدای کل نمی‌کنیم. بر این باوریم که دیتیل حرف اول رو می‌زنه. گول ترکیب‌های دل‌انگیز رو نمی‌خوریم هرگز. میشینیم تجزیه می‌کنیم. خوب‌ها بدها درست می‌کنیم از اجزا. یه پیاله نقره یا یه قوری لعابی صورتی چرک همون‌قدری مقام و منزلت داره که کل فضای داخلی یه خونه. 

می‌گه «کلن برای ایمیل‌هات سابجکت نمی‌زنی‌ها». راست می‌گه. هزار صفحه و ریزریز و بدون آب‌دهن‌قورت‌دادن ایمیلِ غر بنویسم با جزئیات، خسته نمی‌شم. سابجکت آبرومند انتخاب کردن اما در نزد من دشوارترین کارهاست. سه ساعت باید فکر کنم چه کلمه‌ای وجود داره که خلاصه‌ای از کل ایمیل باشه و در عین حال مضمون رو لوث نکنه. اگر ازم بپرسن فلان قسمت بهمان سریال چی شد می‌گم یارو تب کرد ُمرد. ولی وقتی می‌خوام بنویسم وارد جزئیات می‌شم. پرانتز در پرانتز. یه موصوف معلوم‌الحال رو با پنج صفت مختلف به صف می‌کنم تا مبادا تصویری که می‌خوام ارائه بدم مخدوش و یا مبهم باشه. 

دو تا سابجکت ایمیل دارم اما که باهاشون به صلح رسیدم: «موضوع ندارد» و «...». خیلی هم خوب، خیلی هم عالی. 
 
برم ناخنم رو بجوم. امشب هیچ کاری حواسم رو پرت نمی‌کنه. الکی خودمو تو دردسر نوشتن نندازم.

Wednesday, June 19, 2013

برای بعضی آدما به چونه‌ت تخم کفتر بمالی و هی توضیح بدی، هزار خط بنویسی، ده‌ها مثال درجه‌یک تمیزِ برابراصل بیاری هم فایده نداره. ساعت‌ها هم که وقتِ زبونی و انگشتی بذاری دوزاری‌شون نمیوفته و سر خونه اولی. اون خرگوشه توی مار-پله‌ی پشت منچ که تاس بد میاره و مار درازه نیشش می‌زنه و باید برگرده از خونه پایینیا شروع کنه. اونی. سقراط‌ زمانه هم که باشی در جواب یه چیزی می‌گن که باید برگردی توی دوربین نگاه کنی. در مواجهه با این آدما خونسردی خودتونو حفظ کنین. تقصیری ندارن که. شما هم تقصیری ندارین. تازگیا هیچ‌کس مقصر نیست در عالم هستی. باید یه کلمه متضاد با همین حروف درست کنن و بعد بگن همه اونن. خود من خیلی وقته توی زندگیم مقصر ندیدم. اصلن نمی‌دونم این مقصرمقصر که می‌گن چی هست. فقط خوندیم و شنیدیم درباره‌ش. واژه منسوخ بی‌مصرفیه. می‌گفتم، اینا ورک‌شاپ لازمن. همچی که بیفتن به عمل دوزاریه میوفته و بوق آزاد می‌زنن. معمولن مرد عمل‌ن*.

پی‌نوشت: استرس و تاکید روی «مرد» و «عمل» است.

Saturday, June 15, 2013

یک. صلات ظهری نشسته بودیم توی ماشین و حرف‌ می‌زدیم. ازم پرسید چرا وقتی خوشحالی نمی‌نویسی؟ جواب الکی دادم. الکی به معنی لابدی و فکرنشده و بر مبنای حدس. که لابد موقع خوشحالی نوشتنم نمیاد و غصه‌بنویسم. خنده. می‌دونستم دلش می‌خواد بدونه که خوبم. روبه‌راهم. گفت بنویس از شادی‌هات. از سفرهات... 

دو. می‌گن زن‌ها با یه تعداد تخمک معین متولد می‌شوند. داشتم کم‌کم به این نتیجه می‌رسیدم که لابد منم علاوه بر ذخیره ثابت تخمک‌م که خدا می‌دونه چقدرش مونده، با یه تعداد معینی هم کلمه به دنیا اومدم و همه رو هم مصرف کردم. دلم می‌خواست بنویسم اما کلمه نبود. می‌آمدم اینجا و زلِ طولانی می‌زدم به صفحه و سفید‌سفید ولش می‌کردم.  

سه. دیوارِ محکمِ بلندِ مهندسی‌سازی بود که من بهش تکیه می‌دادم سال‌ها و حواسم نبود که چه پناهمه. در امان بودم بی که بدونم تنهای معرکه بودن و زیر بال‌وپر نبودن چه حس سردی داره گاهی. وقتشه قوی کنم خودمو. بی‌نیاز شم از دیوار. دیوار خودم شم. فعل‌های ماضی این بند هم خرن ضمنن. 

چهار. «می‌فهمم‌»های الکی نگم. اگه پدر دوستم مُرده، لابه‌لای بال‌بال زدن‌ها و ضجه‌هاش نگم «می‌فهممت» وقتی پدرم در خانه دارد روزنامه می‌خواند. بگیرمش بغلم و فشار مهربون متاسفم‌ی بدم‌ش تا هر قدر که می‌خواهد گریه کند. 

پنج. نوشته‌های تلخم روایت سیصد و شصت و پنج روز سا‌ل‌م نیست. فوقش شصت و پنج روزش باشه. سیصد روز هم خوش و نیش‌ِ باز و راضی‌ و علی‌بی‌غمم در مجموع. و بی‌کلمه بالطبع. 

شش. نوشتن از درد هم درد دارد انگار. تمرین شادنویسی را شروع کنم.  

Saturday, June 8, 2013

«...آدم‌ها هر کار بخواهند می‌توانند بکنند به شرطی که طبیعت سرِ جنگ نداشته باشد.»
سمفونی مردگان، عباس معروفی

‌ بازنویسی: وقتی طبیعت سرِ جنگ داشته باشد آدم‌ها هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند. خواستن هم سرشان را بخورد. 

Friday, June 7, 2013

اگه کلن یه جور دیگه‌ای بود دنیا جای بهتری ‌بود. مقام‌های ذی‌ربط رسیدگی کنن بی‌زحمت. همین چند صباح باقی‌مونده دور هم باشیم؛ بی‌اشک، بی‌حسرت، بی‌پشیمونی. بی‌حسرت، بی‌اشک، بی‌حسرت، بی‌حسرت...