Pages

Tuesday, June 25, 2013

دلم حرف بی‌آداب می‌خواد. حرفای وسط درس و پروژه‌ای. یه جاهایی با بغض و لرزش صدا، یه جاهایی با خنده و برق چشم. تاکیدها هم با حرکت دست. بگم و بگم و بگم و بگم و... بگم تا گرسنه شم. مصاحب هم گوش کنه؛ دقیق. مهربون. یه جاهایی با لبخند، یه جاهایی با رگ برجسته گیج‌گاه. همه رو بشنوه و بگه «دیوونه‌ای». بگم «الاغ تو چه می‌فهمی آخه». بدونم ولی که می‌فهمه. یه همچین حالی. قهوه هم تلخ باشه. 

یه روزم یکی برداره در مدح و ستایش گوش‌های شفابخشِ همیشه‌در‌صحنه یه چیز در خوری بنویسه.

No comments:

Post a Comment