Pages

Wednesday, November 21, 2012

Breakfast, lunch, and dinner WITH Tiffany's...


Tuesday, November 13, 2012

از سوراخ هم شانس نیاورده‌ام دلم به آن‌ خوش باشد لااقل. البته قسمت دوم جمله اول تقصیر سوراخ نیست انصافن. اشکال از توقع دل من است که خودش را تا این حد پایین آورده که خوشی‌‌اش گیر سوراخ باشد. بله سوراخ. چند ماه آزگار است که از دماغ جز یک زایده استخوانی بی‌خاصیت روی صورت هیچ خیری ندیده‌ام. کلیه وظایف دماغی را مدتی است که دهان سرویس شده‌ام به تنهایی به دوش می‌کشد. در لیست آروزهای به‌روز‌شده‌ام، خواب با دهان بسته و دماغ باز در صدر است. درخواستم از جامعه‌ای که بدن من باشد این است که هر عضوی به وظایفش آگاه باشد و کارهایش را بر گردن دیگری نیندازد. هر‏کی‏به‏هر‏کی که بشود و کم‏کاری که باب شود، می‏شود قضیه سیب فاسد. فاتحه جامعه‏ای که در آن باسن اموراتش را بر گردن گوش بیندازد را باید خواند مع صلوات. 
رود آرامی می‌بود اگر آدمیزاد نبود. رودِ آبیِ زلالِ آرامی در دامنه سبلان یا زاگرس. من هم لابد ماهیِ لیزِ خوشحالی در دل آن رود.    

Monday, November 12, 2012


هیچ چیز فوری‌اش* به من نمی‏چسبد. از نسکافه، چای کیسه‌ای و نخود لوبیای کنسروی برای آش‏رشته بگیر تا هم‏خوابگی با جانِ‏جانان. بوسه فوری فرق دارد البته و بدیهی‏ست که حسابش جداست و چقدر می‏چسبد اتفاقن بوسه‏های فوری-عجله‏ایِ خداحافظی که نیشت تا نصفه راه باز می‏ماند برای خودش. تقریبن هر چیز سه‏سوت دیگری در من هیچ‏گونه حس لذتی برنمی‏انگیزد و بیشتر انجام وظیفه و ازسر‏باز‏کردن است تا درگیر طعم و بو و حس شدن. زندگیِ دل‏ای‏دل‏ایِ غیرماشینیِ خودکفاطور-به علاوه اینترنت- چه باب میل من است همه چیزش. خون پدربزرگ پدریِ کشاورزم در رگ‏هایم است به گمانم که با خونِ پدربزرگِ مادریِ شهرنشین‏م قاطی شده. 

 می‏ارزید که حواسم نبود و به جای قهوه پودر‏شده دانه قهوه خریدم و از قضا آسیاب هم نداشتم. کوبیدم و خرد کردم و مست شدم...


* Instant


خانه-پاییز 2012

خانه-همان روز