Pages

Monday, November 12, 2012


هیچ چیز فوری‌اش* به من نمی‏چسبد. از نسکافه، چای کیسه‌ای و نخود لوبیای کنسروی برای آش‏رشته بگیر تا هم‏خوابگی با جانِ‏جانان. بوسه فوری فرق دارد البته و بدیهی‏ست که حسابش جداست و چقدر می‏چسبد اتفاقن بوسه‏های فوری-عجله‏ایِ خداحافظی که نیشت تا نصفه راه باز می‏ماند برای خودش. تقریبن هر چیز سه‏سوت دیگری در من هیچ‏گونه حس لذتی برنمی‏انگیزد و بیشتر انجام وظیفه و ازسر‏باز‏کردن است تا درگیر طعم و بو و حس شدن. زندگیِ دل‏ای‏دل‏ایِ غیرماشینیِ خودکفاطور-به علاوه اینترنت- چه باب میل من است همه چیزش. خون پدربزرگ پدریِ کشاورزم در رگ‏هایم است به گمانم که با خونِ پدربزرگِ مادریِ شهرنشین‏م قاطی شده. 

 می‏ارزید که حواسم نبود و به جای قهوه پودر‏شده دانه قهوه خریدم و از قضا آسیاب هم نداشتم. کوبیدم و خرد کردم و مست شدم...


* Instant


خانه-پاییز 2012

خانه-همان روز