Pages

Tuesday, November 13, 2012

از سوراخ هم شانس نیاورده‌ام دلم به آن‌ خوش باشد لااقل. البته قسمت دوم جمله اول تقصیر سوراخ نیست انصافن. اشکال از توقع دل من است که خودش را تا این حد پایین آورده که خوشی‌‌اش گیر سوراخ باشد. بله سوراخ. چند ماه آزگار است که از دماغ جز یک زایده استخوانی بی‌خاصیت روی صورت هیچ خیری ندیده‌ام. کلیه وظایف دماغی را مدتی است که دهان سرویس شده‌ام به تنهایی به دوش می‌کشد. در لیست آروزهای به‌روز‌شده‌ام، خواب با دهان بسته و دماغ باز در صدر است. درخواستم از جامعه‌ای که بدن من باشد این است که هر عضوی به وظایفش آگاه باشد و کارهایش را بر گردن دیگری نیندازد. هر‏کی‏به‏هر‏کی که بشود و کم‏کاری که باب شود، می‏شود قضیه سیب فاسد. فاتحه جامعه‏ای که در آن باسن اموراتش را بر گردن گوش بیندازد را باید خواند مع صلوات.