Pages

Saturday, June 15, 2013

یک. صلات ظهری نشسته بودیم توی ماشین و حرف‌ می‌زدیم. ازم پرسید چرا وقتی خوشحالی نمی‌نویسی؟ جواب الکی دادم. الکی به معنی لابدی و فکرنشده و بر مبنای حدس. که لابد موقع خوشحالی نوشتنم نمیاد و غصه‌بنویسم. خنده. می‌دونستم دلش می‌خواد بدونه که خوبم. روبه‌راهم. گفت بنویس از شادی‌هات. از سفرهات... 

دو. می‌گن زن‌ها با یه تعداد تخمک معین متولد می‌شوند. داشتم کم‌کم به این نتیجه می‌رسیدم که لابد منم علاوه بر ذخیره ثابت تخمک‌م که خدا می‌دونه چقدرش مونده، با یه تعداد معینی هم کلمه به دنیا اومدم و همه رو هم مصرف کردم. دلم می‌خواست بنویسم اما کلمه نبود. می‌آمدم اینجا و زلِ طولانی می‌زدم به صفحه و سفید‌سفید ولش می‌کردم.  

سه. دیوارِ محکمِ بلندِ مهندسی‌سازی بود که من بهش تکیه می‌دادم سال‌ها و حواسم نبود که چه پناهمه. در امان بودم بی که بدونم تنهای معرکه بودن و زیر بال‌وپر نبودن چه حس سردی داره گاهی. وقتشه قوی کنم خودمو. بی‌نیاز شم از دیوار. دیوار خودم شم. فعل‌های ماضی این بند هم خرن ضمنن. 

چهار. «می‌فهمم‌»های الکی نگم. اگه پدر دوستم مُرده، لابه‌لای بال‌بال زدن‌ها و ضجه‌هاش نگم «می‌فهممت» وقتی پدرم در خانه دارد روزنامه می‌خواند. بگیرمش بغلم و فشار مهربون متاسفم‌ی بدم‌ش تا هر قدر که می‌خواهد گریه کند. 

پنج. نوشته‌های تلخم روایت سیصد و شصت و پنج روز سا‌ل‌م نیست. فوقش شصت و پنج روزش باشه. سیصد روز هم خوش و نیش‌ِ باز و راضی‌ و علی‌بی‌غمم در مجموع. و بی‌کلمه بالطبع. 

شش. نوشتن از درد هم درد دارد انگار. تمرین شادنویسی را شروع کنم.  

1 comment:

  1. تا بی دیوار نشی و مجبور نشی آستین بالا بزنی برای دیوار خودت رو ساختن، نمیتونی حدس بزنی چقدر قدرت داری و چه کارهایی ازت بر میاد. بی دیوار شدن گاهی آدم رو غافلگیر میکنه از بس توانایی داریم که ازش بی خبریم
    همیشه سلامت باشی

    ReplyDelete