Pages

Sunday, January 1, 2012

دیشب برای سال نو مهمون داشتیم. دوستامون از شهر مصیبت اومدن اینجا و شب هم موندن. ساعت یک تازه از خیابون‏گردی شب سال نویی برگشتیم خونه. رختخوابا رو پهن کردیمو با پیژامه نشستیم توی رختخواب و تا ساعت پنج صبح یک بند حرف زدیم. حالا اینکه چطور نه نفر آدم توی خونه فسقلی من جا شدن که سرش کلی خندیدیم هم بماند. 
حرفامون با بحث در مورد بالش(ت) 130 دلاری "ن" و گردن دردش رسید به گرفتگی بینی و اعتراف "الف" در مورد خروپف‏اش. وبعد هم به خودمون اومدیم دیدیم عین پیرمرد پیرزن‏ها داریم در مورد درد و مرضامون حرف می‏زنیم. زانو و گردن‏درد و آلرژی و میگرن و پرولاپس دریچه میترال و متابولیسم پایین و شنوایی ضعیف و رفلاکس مری و سینوزیت و بدخوابی و...
موقع خواب به این فکر می‏کردم که اگه نه تا دختر و پسر سی و اندی ساله آمریکایی یا اروپایی (یا مال هر جایی غیر ایران) هم جایی غیر از بیمارستان دور هم جمع می‏شدن، اصلن امکان داشت در مورد این چیزا حرف بزنن؟ یا فقط ماییم که گذر از سی برامون قل خوردن در سراشیبی زندگیه؟




No comments:

Post a Comment