Pages

Wednesday, March 14, 2012


روبروی خونه‏ام یه تپه سرسبز نسبتا وسیعه که دیدنش دل آدمو باز می‏کنه. دلیل اینکه الان توی این خونه زندگی می‎کنم نه توی اون دو تا آپشن دیگه‏ای که برای انتخاب خونه داشتم هم همین دیدیه که این خونه رو به تپه‏ه داره. علاقه به طبیعت رو هم از پدر طبیعت‏گرا-م به ارث بردم. مامان معتقده جد پدر در نهایت می‏رسه به تارزان. طبیعت من رو هم نه حالا به اندازه پدر ولی تا حد خوبی به وجد میاره و دیدن تپه مورد نظر غنیمت بزرگی به شمار میاد در این روزای دوری و دلتنگی. حالا یه آقایی با وجدان کاری بالا از صبح سوار بر ماشین چمن‏زنی افتاده به جون چمناش و داره هی کچل‏ترش می‏کنه. هوا اینقدر خوبه و بالا پایین رفتناش روی تپه اینقدر هیجان‏انگیزه که اگه در یکی از اون حالت‏های اکستریمی جوگیری بودم -حالتی که با وجود "بلندی هراسی"م از هواپیما ‏بپرم پایین یا علیرغم ترس عجیبم از خزندگان مار بندازم دور گردنم- به سرم می‏زد برم و ازش بخوام ماشینشو بده تا منم یه دور تپه‏نوردی کنم باهاش. جوزدگی در کار نیست و در وضع "گلاب به روتون"ی به سر می‏برم به جاش و پرهیز از هیجان زیاد اکیدن توصیه می‏شه در این مواقع.

دیشب خوب نخوابیدم. یه سر درد موذیِ اوج گیرنده‏ای هم لابه‏لای حرفای جدی شروع شده بود و نوک دارکوبی می‏زد به مخم. حرف‏های آنچنانی می‏زدیم و قرار بود در مورد یه موضوع مهمی فکر کنیم و یه تصمیم "نه سیخ بسوزه نه کباب"ه ای بگیریم اونم در طول (یا عرض؟) یه مدت کوتاه. واژه "تفشکرده"* (به فتح ت و ف و ضم ک و کسر د) هم به همین منظور ابداع شد. طبعا هم عامل خرابکاری و اونی که وظیفه خطیر و کمرشکن فکر کردن بر عهده‏اش بود، طبق معمول من بودم. تا خود صبح دنده به دنده شدم و نهایتا ساعت ده صبح با چنان دلپیچه‏ای بیدار شدم که فکر کردم مسموم شدم. بعد یهو دوزاریم افتاد که اوه، موضوع برام جدی بوده. جدی‏تر از اونی که فکرشو می‏کردم حتی. خوبی واکنش‏های فیزیکی به درگیری‏های ذهنی دادن اینه که دست کم اهمیت موضوع برات مشخص می‏شه. دلپیچه و کهیر، علایم آسیب‏شناسی قابل اعتمادی بودن برام تا حالا. دیشب قبل خواب برام خیلی واضح و بدیهی بود که چی می‏خوام و چرا می‏خوام. انگار توی سرم چراغ روشن کرده باشن. صبح دلپیچه بود و دلتنگی.

تصمیم گرفته شد در نهایت. همه راضی. شایدم یه ذره نگران. و زمان کاتالیزور خوبی بوده در همه حال. اینبار هم اعتماد می‏کنیم بهش...
 
* تفکر فشرده


No comments:

Post a Comment