Pages

Saturday, February 2, 2013

«مکالمه کوچک» (اسمال تاک)‌های داخل آسانسور سوهان روحم شده. بنا بر قانون نانوشته مضحکی آدم‌های این سرزمین موظفند سکوت داخل آسانسور را بشکنند. بر ذمه‌شان است که در فاصله بین طبقه اول تا سوم معاشرت کنند. حرف‌های معمولیِ چه روز قشنگی چه هوای گرمی که به موقع هم تمام شود و هر دو تا حدود زیادی همسو و موافق باشند بر سر موضوع مکالمه. گاهی هم آغازکننده شرح مختصری از برنامه روزش را به سمع هم آسانسوری‌اش می‌رساند بی که کسی چیزی پرسیده باشد. هرگز شروع‌کننده نبوده‌ام در این چهار سال. جواب‌هایم هم از بله، آه چه جالب، واقعن؟ و گاهی که انِ مرغی‌ام از یک لبخند زوری فراتر نرفته است. نمی‌دانند که ما شرقی‌ها درون‌گراییم. که در خیابان، مترو، مطبِ دکتر چشم تو چشم هم که بشویم جوری همدیگر را نگاه می‌کنیم که انگار قهریم یا خصومت شخصی داریم. و فقط مشکلات است که هم‌کلاممان می‌کند نه گرمی و قشنگی روز. فقط موقعی که در به خطر افتادن منافع شخصی هم‌موضع باشیم باب مکالمه را آن هم با هدف یارکشی و هم‌دستی باز می‌کنیم؛ مثلن در اداره هر دو پرونده‌به‌دست بشنویم که «برو فردا بیا». بعد سر سخن باز می‌شود و پسرخاله می‌شویم و درد دل می‌کنیم. عادت نداریم به معاشرت کوتاه‌مدت بین‌طبقه‌ای. عمری از من می‌رود در فاصله این دو طبقه‌ها.