Pages

Friday, March 29, 2013

از موهای بلاتکلیف بدم می‌آید؛ موهای نه کوتاه نه بلند، نه فر نه لخت. موهای لنگ در هوا.


از جسارت بلاتکلیف خیلی بدم می‌آید؛ نه کله‌خر نه بزدل. جسارت لنگ در هوا.

از هر چیز بلاتکلیف دیگر هم. میانه‌گریزم. همه چی یا رومی‌ِ روم یا زنگیِ زنگ. تکلیف‌معلوم. وقتی ورقه صحیح می‌کنم دو دسته از دانشجوها هستند که دوست‌ترشان دارم؛ آنها که جواب سوال‌ها را کامل و درست و بدون جا انداختن واو نوشته‌اند و آنها که در جواب سوال این یا آن و یا فلان چیز چی می‌شود می‌نویسند‌ «یس». دسته اول در اتاق را بسته‌اند و کتاب‌به‌دست طول و عرض اتاق را صد بار درنوردیده‌اند و جواب‌ها را طوری از حفظ می‌نویسند که نویسنده کتاب عمرن بتواند. دسته دوم هم خوشگذرانی کرده‌اند و بی‌خیال درس رفته‌اند تفریح؛ گور بابای امتحان کرده. اما امان از آنها که جلوی تلویزیون نه درس را فهمیده‌اند و نه سریال محبوبشان را، آنها که کتاب برده‌اند مهمانی و نه معاشرت کرده‌اند نه چیزی یاد گرفته‌اند. در امتحان هم همان یکی دو کلمه‌ای که ناقص می‌دانند را هی شاخ و برگ می‌دهند و آسمان را به ریسمان می‌بافند. جواب‌هایشان با کلید هم می‌خواند هم‌ نمی‌خواند. نمره بدهی از بازخواست استاد می‌ترسی، نمره ندهی از اعتراض دانشجو. از دانشجوهای لنگ در هوا خیلی‌خیلی بدم می‌آید حتی از خودم، اگر باشم. 

تنها چیزی که بلاتکلیفش را دوست دارم زرده تخم‌مرغ است؛ نه شل نه سفت. که آن هم کار هر کسی نیست.  

No comments:

Post a Comment