Pages

Friday, April 5, 2013

مغز عضو ناکِسی است. از روزهای خیلی ساده، از اتفاق‌های خیلی ریز و پیش‌پاافتاده تصویر شفاف و حسرت‌برانگیزی ثبت و جایی در لایه هزارمش قایم می‌کند تا یک زمانی که آدم خیال می‌کند روی غلتک افتاده و سوار گذشته‌اش است و دارد چهار نعل می‌تازد، آن را رو کند و بزند به صورت آدم که هی تویی که وانمود می‌کنی موو آن کردی، این تصویر چهارشنبه صبح سنه فلان را ببین تا آه از نهادت در بیاید. یک کشوی فلزیِ سردی در مغز هست از «اولین»ها. حالا هر چه که می‌خواهد باشد. یک کشوی دیگری هم هست از «روزمره‌گی»ها؛ از خرید از بقالی محل بگیر تا آب‌بازی در کارواش و چلانده‌شدن انگشت کوچک پا وقتی که خوابی. هر چه معمولی‌تر جانکاه‌تر. اشیا را می‌توانی سر به نیست کنی. می‌توانی لنگ دمپایی‌ای که از زیر تخت پیدا کردی و یهو دلت یخ زده از تصور پای آدمی که دیگر نیست و چشمهایت گر گرفته و وا رفته‌ای روی تخت و زل‌زده‌به‌دمپایی زبان‌ گرفته‌ای که هی هی هی را طوری سر‌به‌نیست کنی که بابای دمپایی هم نتواند پیدایش کند. اما لعنت به این کشوها با محتوای داخلشان. آدم‌ها وقتی از زندگی هم بیرون می‌روند محتوی کشوهایشان را هم در کارتن بریزند و با خود ببرند لطفن؛ مثل کارمندانی که اخراج می‌شوند یا استعفا می‌دهند. زوال عقل اگر شاخه‌ای به اسم زوال «آرشیو آدم‌های غایب» داشت دنیا چه جای بهتری بود برای در جا نزدن و جلو رفتن و لذت بردن از حاضرها.  

5 comments:

  1. in soal kheili zehnamo dargir karde: to va hamsare sabegh ke enghadr asheghane hamo doost darid pas chera joda shodid akhe?!!

    ReplyDelete
    Replies
    1. قرقره‌مون تموم شده بود...

      Delete
  2. gharar bood raje be in gherghere ye tozihi bedi ghablan tooye yeki az postat gofte boodi mage mishe enghadr hamo doost dasht amma razi shod be inke ba ham nabashid bad az in hame sal zendegie moshtarak!

    ReplyDelete
    Replies
    1. نوشتن از قرقره گاو نر می‌خواهد و مرد کهن! ولی می‌نویسم. به زودی.

      Delete