Pages

Friday, July 19, 2013

جای بخیه‌ها زُق‌زُق می‌کرد. کیسه‌یخ رو روی صورتم فشار دادم که درد و ورم رو با هم آروم کنه. از ماشین که پیدا شدم دیدمش. منتظر جای پارک بود. گفت برو بالا میام. هنوز مانتوم رو در نیاورده بودم که رسید. بستنی و فالوده خریده بود. نیشم جای باز شدن نداشت.

می‌دونستم میاد. موقع درد و مریضی همیشه بوده. هر هشت ساعت آنتی‌بیوتیک داده دستم، ساعت به ساعت قطره چشم چکونده، شیرعسل داغ ریخته تو حلقم. و حالا یه کیسه یخ آورده که بذارم جای عمل ورم نکنه.

قرص و دارو همیشه خوردنی و مالیدنی نیست. بعضی وقتا بودنیه. بودنش خوب بود. دردم یادم رفت. 

No comments:

Post a Comment