Pages

Monday, September 30, 2013

تصمیم گرفتم برای تعطیلات ژانویه نرم ایران. درسته که اگه بخوام برم هم پولشو ندارم، منتها ترجیح می‌دم که من به جیبم بگم نمی‌رم تا این‌که جیبم به من بگه نرو. اینه که دلایل دیگه‌ای برای نرفتن دارم. جونشو ندارم در واقع. داستان خداحافظی‌های سالانه/میان‌سالانه من هم دیگه نخ‌نما و تکراری شده. ولی بازم می‌گم که لال نمیرم؛ توان برگشتن و دوره نقاهت بعدش رو ندارم. از پلک متورمِ نازک و دماغ قرمز گرفته خسته‌ام. از عوارضی نزدیک فرودگاه متنفرم. از خودش بیشتر. از گریه تلخ بغل مشایعت کننده‌ مهربانم متنفرم. همچنین از آخرین تصویرش قبل از قاطی آدما شدنم در آخرین پیچ. و تکیه دادنش به ستون. اونی که همیشه در حال «رفتن»ه منم. هیچ زمینی انگار پای منو نمی‌گیره. نه زمین شهرم، نه زمین رابطه‌هام. همیشه دارم می‌رم. نرسیدم هنوز. شایدم هیچوقت نرسم. برای آدم‌های برویی مثل من گردی زمین هم مزید بر علت می‌شه؛ خسته نمی‌شیم از رفتن‌هامون هر قدر هم که نرسیم. ثابت قدمیم در نرسیدن. ماشالا هی هم دورتر می‌ریم. بلیط مریخ و ماه اگه ارزون بود الان معلق در فضا، اینا رو از اونجا می‌نوشتم و پست می‌کردم. خوبه که ارزون نیست و خوبه که انوشه انصاری نیستم. 

این زمستون اما می‌مونم. پاهامو محکم فشار می‌دم به زمین. اگه من زمین‌گیر نمی‌شم، زمین پاگیر شه. نیاز به تنهایی طولانی دارم. مامان گفت اگه نزدیکت بودم گوشاتو می‌کشیدم بس‌که خودمختاری. گوشامو دست مامان نمی‌دم. مثل همیشه باز مشکلات رو دور می‌زنم؛ اینبار با نرفتن. خودم می‌مونم و دو تا گوشام. 

2 comments:

  1. عزیزم من خوشحالم که نمیری :) پس ژانویه هم بلاگت آپ تو دیت میشه :)

    ReplyDelete
    Replies
    1. آره. به روزرسانی غر. با من باشید!

      Delete