Pages

Sunday, December 8, 2013

قابلمه مسی‌م را سوزاندم. تخم‌مرغ گذاشته بودم که که آب‌پز شود ولی به جای اینکه شعله زیر تخم‌مرغ را روشن کنم، شعله زیر قابلمه خالی را روشن کرده بودم. بعد از نیم ساعت به تخم‌مرغم سر زدم و دیدم برخلاف همیشه که یا ترک می‌خورد یا منفجر می‌شود و شبیه نیمروی رقت‌انگیزِ شناور در آبی‌ست که پوسته بهش چسبیده، انگار همین الان از کون مرغ افتاده است. آب از آب تکان نخورده بود. به این نتیجه رسیدم که تمام تلاشی که برای خرید گوشت، مرغ، شیر و تخم‌مرغ ارگانیک کرده بودم بی‌نتیجه و در واقع دهن‌کجی به جیبم بوده تمام این سال‌ها. خیلی بی‌دلیل جوش نیامدن آب را ربط داده بودم به هورمونی که به مرغ‌ها تزریق می‌کنند. توی دلم به این فکر کردم که هورمونی که مانع جوش آمدن آب می‌شود ببین با بدن آدم چیکارا که نمی‌کند. در واقع به جای اینکه به خودم شک کنم، به صنعت موادغذایی آمریکا، حسن نیت تولید کننده‌ها، مرغ و آب شک کرده بودم. و شعله‌ای که به داغی شعله‌های ایران نیست لابد. بعد چشمم به قابلمه محبوبم افتاد که حتی حیفم می‌آمد توش غذا درست کنم؛ به جای قرمز سیاه بود. با دست غیر مسلح درش را برداشتم و انگشت اشاره، شست و انگشت فحش‌م سوخت. به رسانا بودن فلز لعنت فرستادم و نیم ساعتی غصه خوردم و گشنگی و درد کشیدم. سوزش لایه‌های پوست انگشتام که یکی‌یکی خوب شد، به این نتیجه رسیدم هیچی سلامتی نمی‌شود به قول مامان، و قابلمه عزیز سوخته‌ام از آب بینی بز بی‌ارزش‌تر شد. دست‌کش دست کردم و شروع کردم به سابیدن قابلمه. پشت تلفن در جواب دوستم که پرسید: «داری چیکار می‌کنی؟» گفتم: «مس می‌سابم»، و بعد از شنیدن خنده‌اش که «لابد یخ حوضم می‌شکنی، حالا واقعن داری چیکار می‌کنی؟» قابلمه و دستکش را ول کردم توی سینک و گفتم دارم با تو حرف می‌زنم. در تمام مدتی که آمریکا بودم فقط یک بار آب گرم نداشتیم و من حمام لازم بودم. درست موقعی که آب جوش آورده بودم که با آن سرم را بشورم، باز همین دوست زنگ زده بود و ازم پرسیده بود چیکار می‌کنم. وقتی بهش گفتم آب جوش آوردم برم حمام، گفته بود که تصور نمی‌کرد آدم‌ها در آمریکا با کتری حمام بروند. این بود که تلاش نکردم باور کند واقعن مس می‌سابم. نمی‌خواستم به تصورش در مورد جهان اول خدشه وارد شود. خواستم آمریکا کماکان برایش جایی باشد که تلفن‌های همراه در همه جاده‌ها، فلات‌ها، و ته همه دره‌ها همچنان آنتن قوی می‌دهند. جایی که ما مس‌هایمان را با نگاه سفید می‌کنیم حتی. گپ زدیم و بعد هم موضوع را کاملن فراموش کردم تا این دو روزه که حرف جام جهانی و مسی شده، دوباره یاد قابلمه مسی‌م افتادم و یه کم دیگر غصه خوردم. 

این روزها خیلی شلوغم. دارم به شهرساز شدن نزدیک می‌شوم. درس‌ها و پروژه‌هایی که باید تحویل بدهم خیلی سنگین و وقت‌گیر شده و به نظر می‌رسد که دارم به دنیا‌وآخرت‌سازی نزدیک می‌شوم با این زوری که می‌زنم. همچنان موقع ارائه سوتی تلفظی می‌دهم و مثل ترم پیش که موقع ارائه پروژه‌ای که کارآمدی حمل و نقل عمومی‌ش را توضیح می‌دادم، و به جای node (به معنای گره) هزار بار گفتم nude (به معنای لخت) و همه را معذب کردم، تعابیر متافوریک از قصد و منظورم منتقل می‌کنم. قیافه مارک را یادم نمی‌رود وقتی عوض اینکه بهش یادآوری کنم که roster (لیست حضور و غیاب) را بهم نداده، گفتم: «چرا rooster (خروس) رو ندادی بهم؟». هاج و واج مانده بود چرا دستیارش سراغ خروسی را می‌گیرد که او هرگز قولش را نداده بود. معلم دینی کلاس اول راهنمایی معتقد بود که در ابتدا (خیلی ابتدا) همه آدم‌های زمین به یک زبان مشترک و واحد حرف می‌زدند و بعد از اینکه نافرمانی کردند، پیامبرِ وقت که از پس قوم نافرمان برنمی‌آمده دعا کرده که خدایا عذاب بفرست. خدا روی پیامبرش را زمین ننداخته و یک روزی مردم بیدار شدند و دیدند به زبان‌های متفاوت حرف می‌زنند و حرف هم را هیچ نمی‌فهمند. از آنجا بوده که نسل‌های بعدی به زبان‌های مختلف حرف زدند. ما ده‌ساله‌ها هم حرفش را باور کردیم. آن موقع به نظرم عذاب هوشمندانه‌ای آمده بود و از اینکه دنیا خالق زیرکی دارد، بنده مطیع خوشحالی بودم. الان معتقدم که من به تنهایی دارم بار عذاب همه آدم‌هایی که با استعدادِ زبان‌آموزی عذاب را دور زدند، یک تنه به دوش می‌کشم. 

ضمنن یک نشانِ شوالیه به من بدهند که نیم ساعت با کارمند بانک تلفنی حرف زدم و چیزی را که می‌خواستم ازش گرفتم و یک جا هم بی که خروس بخواهم، خنداندمش.

2 comments:

  1. کمی بیربط ولی قابلمه مسی از کجا یافتی در مملکت جهانخوار؟
    "زنِ خنگ باره"

    ReplyDelete
    Replies
    1. از ایران طبعن. من از اون مسافرام که در مسیر برگشت چمدون‌شون پر از سبزی‌خشک و دیگ و قابلمه و گز و پسته است.

      Delete