Pages

Tuesday, October 18, 2011

امروز بعد مدتها از خونه زدم بیرون. خریدای کوچیکِ غیر ضروریِ لازم داشتم. یعنی خنزر پنزرایی که لَنگ نداشتنشون نیستی ولی با داشتنشون زندگی شیرین‏تر می‏شه. مثل چی؟ مثل جای گردنبند و گوشواره. مثل پد کفش از اونایی که می‏چسبه کف صندل که پات هی سر نخوره بره جلو. مثل Scrub و کرم نرم‏کننده پاشنه پا (آخ که نرم و لطیف کردن پاشنه‏ها چه کیفی داره) مثل ریمل قهوه‏ای. یه سری هم چیز میز برای مامان خریدم که بفرستم براش. مثل چی؟ مثل لیفی که درازه و بدون گره خوردن و دررفتن کتف و منت کسی رو کشیدن، می‏تونی خودت پشتتو بشوری. تازه یه ماساژور هم داره که در حین شستشو قیلی ویلی هم بری و خوش خوشانت بشه. ماساژور رو البته توی خونه کشف کردم. دیگه یه کرم دست برای دستای حساس مامان که پوستش عین شیشه‏اش و...
 اینجا برام تجسم زندگی راحت و لذت‏بخشه. به آسایش و رفاه تیکه‏هایی از آدم فک کردن که خود آدمم هرگز به فکرشون نیست. بین "آیل‏ها" راه می‏رم و غرق در لذت با خودم فکر می‏کنم که رفتم سر کار و پول درآوردم میام اینو می‏خرم یا فلان چیز یه دونه‏اش لازمه.
امروز هم تا جایی که جیب جان اجازه می‏داد نیمچه حالی به خودم دادم. 

No comments:

Post a Comment