Pages

Sunday, November 13, 2011

امروز به حساب چند تا کار اساسیِ مهم که هی پشت گوش مینداختم‏شون رسیدم و از شرشون خلاص شدم. بعدش سبکبال، یه بشقاب میگو با لیمو‏ترش تازه و آب کرنبری خوردم و حالم جا اومد. 
یه دفتر Organizing/planning خریدم که به شدت با روحیه‏م سازگاره. به نظرم این دفتر رو فقط برای آدم‏های فراموش‏کار یا "بیزی" طراحی نکردن بلکه یارِشاطر آدمیه با روحیات و وسواس‏های فکری من. آدمِ دسته بندی کردن و مرتب کردن و هر چیزی رو گذاشتن سر یه جای مخصوص. من آدم کتگرایز کردنم (دسته بندی، طبقه بندی). همه چی رو می‏ریزم وسط و بعد یکی یکی می‏چپونمشون توی کتگوری خاص خودشون. میل باکسم به تعداد آدمایی که باهاشون ارتباط ایمیلی دارم فولدر داره. فولدر اصغر، فولدر اکبر، فولدر دانشگاه و... ایمیل‏های مربوط به بلیط و پرواز و مسافرت می‏ره توی فولدر خودش، ایمیل‏های دعوت و مهمونی و دوره‏همی‏ها توی یه فولدر جدا و بقیه ایمیل‏ها به همین ترتیب. توی شرکت توی کار منشیم هم دخالت می‏کردم. بی‎سلیقگی‏ش روی اعصابم بود. با اون همه کاری که ریخته بود روی سرم ترجیح می‏دادم عملیات مربوط به بایگانی مدارک و اسناد مهم به عهده خودم باشه. و از اونجایی که دو منشی (و کلا دو تا از هر چی) در یک اقلیم نمی‏گنجه، می‏دونم که وسواس بیمارگونه من هم دهن اون طفلک رو صاف می‏کرد اما صداش در نمیومد. بماند که بعدها اونم مبتلا شد، منتها بیماری وراثتی کجا و بیماری سرایتی کجا. این عیب بزرگ رو دارم که از نظر من هیچکس جز خودم شایستگی و توانمندی لازم رو در مرتب کردن و طبقه بندی اشیا/امور/مدارک و سر رو سامان دادن به اوضاع نداره. و جز در یک مورد نادر، خلاف این باور هنوز بهم ثابت نشده. خلاصه که با دفتر زرشکیم خیلی خوشحالم.

No comments:

Post a Comment