Pages

Thursday, December 29, 2011

چقدر خوبه که اینجا رو دارم. اگه نبود الان دق کرده بودم. نوشتن دوای درده.

- چندوقت پیشا خیلی اتفاقی گذرم افتاد به آمار وبلاگم. هیچوقت چک‏ش نکرده بودم. نمی‏دونستم چند نفری هستن که می‏خونن قرقره رو. دونستنش حس عجیب خوشایندی داشت. حرف زدن با غریبه راحته. آداب نداره. حرف بی‏آداب خوبه. می‏تونی همینی که هستی رو نشون بدی بی که بترسی از قضاوتِ زهردار. آروم میای برای خودت می‏نویسی و چند نفر هم آروم میان می‏خونن‏ت. یکی باهات احساس نزدیکی می‏کنه، یکی نوشته‏هات به دلش می‏شینه، یکی هم بدش میاد و بدوبیراه می‏گه به پرت و پلاهات. ولی بازم خوبه. همین که انگشتی نمی‏ره به چشم آدم خوبه. همین که احساس خفگی و تنهایی نمی‏کنم با حرفام آرومم می‏کنه.

- توی یه وبلاگی یه نوشته خوندم که انگار من نوشته باشمش بس که قصه من و حال من بود. باورم نمی‏شد که یکی دیگه درست مثل من درگیر همون قضایا بوده باشه یه زمانی. و چقدر حس‏مون شبیه بود. و واکنش‏مون که الان می‏فهمم طبیعی بوده و ربطی به شخص من یا اون نداشته. بعدش خواستم براش ایمیل بزنم که تو منی. یا من تو ام! خواستم بهش بگم که چه خوب که نترسیدی بنویسی‏ش. چه خوب که با خوندن قصه‏ت نگاه نامتعارفی که به خودم و برخوردم به اون قضیه داشتم از بین رفت. دیدم ما آدما چه شبیه همیم. چه زندگی هامون شکل همه. خوبه داستانمون رو بنویسیم که بقیه بخونن. شاید یه وقتی یه جایی یکی بود که با خوندنش احساس همزات(د) پنداری کرد و دست از سرزنش خودش برداشت و خودشو بخشید و آروم گرفت. 

No comments:

Post a Comment