Pages

Monday, March 26, 2012

از اون شباست که حیفه در خواب تموم شه. پنجره بازه و هوای خنک بهاری پیچیده توی خونه. یه پرنده بی‏موقعی هم -که بی‏دلیل دوست دارم فکر کنم چکاوک‏ه- زده زیر آواز و خوش‏صدا داره می‏خونه. مسافر آروم روی کاناپه خوابیده. آرامش و سکوت دلپذیری برقراره. بی‏سابقه در این چند ماه اخیر. حالم خوبه و از دل‏آشوبه و دلپیچه خبری نیست. حتی ته دلمم، اونجا که همیشه خدا یه چیزیش هست هم آرومه. در یه حال بی‏خویشتنی‏ای به سر می‏برم که نظیرشو به یاد ندارم. از اون جایی که هیچ اعتمادی ندارم به اینکه این حال خوب فردا هم همچنان ادامه داشته باشه، ترجیح می‏دم عجالتا بیدار بمونم و نقد رو به نسیه ندم. 

بهار توی هواست. توی گلوی پرنده. روی گلبرگای گلی که روی میزه. زیر پوست من...



No comments:

Post a Comment