Pages

Friday, April 6, 2012

الان یه لیفت‏تراک لازم دارم که بیاد منو جابه‏جا کنه ببره پشت میز که کار کنم بس که با کاناپه زیرم عجین شدم. توی این یه هفته قبل از سفر هم دو تا ددلاین دارم که برای یکیش هنوز هیچ کاری نکردم و اون یکی هم خیییییییییلی کار داره تا شبیه یه پروژه قابل دفاع شه. نتیجه اینکه این آخر هفته‏ای رو با پسر گلم به اتفاق، توی کتابخونه چادر می‏زنیم و سخت درس می‏خونیم و مشق می‏نویسیم و تولید محتوا ‏کرده و مرزهای علم رو اندکی جابه‏جا می‏کنیم. جیک‏مون هم در نمیاد. 

هیجان سفر دارم. کلن هم آدم هیجانی‏ای هستم که ضربان قلبم با کوچکترین اتفاق غیر معمول گنجشکی می‏شه و رسمن عقل و دین از کف‏م می‏ره. حالا الان هیجان سفر و استرس کارا قاطی شده و توامان زمین‏گیرم کرده. اضافه بشه به اینا که سرمای بدی هم خوردم و عادت ماهانه که من نمی‏دونم چرا اسمشو گذاشتن «عادت» و مثلا نذاشتن مصیبت، به طرز غیرمترقبه‏ای نازل شده و خلاصه قمرم بد در عقربه.

کی می‏شه که توی هواپیما، آسمون و ابرا رو دربنوردم به سمت «ساحل شرقی»...  



No comments:

Post a Comment