پاریس مرا -چه بیموقع- فرا میخواند. دلم پرسهزدن در Montmartre و دیدزدن نقاشان خیابانی زبانبازش را میخواهد. آرزو دارم تنهایی بروم پرلاشز و خیره شوم به سنگِ سیاه و براق و هرمیشکلِ خانه ابدیِ هدایت. دست بکشم روی فونت ساده نامش با آن الفهای کشیده. دنبال ساعدی و پروست بگردم و موی تنم راست شود از نزدیک شدن به آرامگاهشان. آدم موزهدوست و موزهبرویی نیستم؛ نبودهام هرگز. یادگاری به هر شکلی اذیتم میکند؛ چه عصا و دستمال مادربزرگم باشد، چه نامههای عشاق قدیمی و چه نصفه ستونی از تختهجمشید یا کله ناقص شیری از بقایای پاسارگاد در محفظهای شیشهای و زیر نور متمرکز. موزههای معروف را برای رفع تکلیف میروم. تنها موزهای که دوست داشتم موزه متروپولیتن نیویورک بوده. دلیل دوست داشتنش هم این بود که مامان و بابا از اول سفر با هم قهر بودند و پادرمیانی من و همسر سابق برای آشتی کارگر نمیافتاد. مثل لشکر شکستخورده، سرمازده و در سکوت وارد موزه شدیم و اینقدر باشکوه و براق و گرم و دلنشین بود که مامان و بابا خودبهخودی با هم آشتی کردند و دست در دست همه موزه را گشتند و بدین ترتیب سفر چهار روزهمان از خطرِ نابودی نجات پیدا کرد و من از همانجا مدیون معجزه متروپولیتن شدم. لوور را هم با همین خاطره خوش و به قصد ادای احترام یک دور با سرعت طواف خواهم کرد.
در عوض هی راه بروم و راه بروم در بلوار St. Germain که اینقدر در درسها ازش خواندیم و از مگی ولنتاینِ استاد که با شور و چشمهای برقبرقی عکسهایش را نشانمان داده دربارهاش شنیدیم و ستایشش کردیم. کافه و خیابانگردی کنم. شراب و پنیر خوب بخورم. از دستفروشان دورهگرد خنزرپنزر بخرم برای سر و گردن و خانهام. با ایفل عکسهای توریستی بگیرم و تعجب کنم که چرا شانزلیزه بر خلاف تصور همیشگیام پهن است و سنگفرش نیست. سِن را هم شب به شب از پنجره اتاق هتلم ببینم و چشمانم ستارهای شود.
در عوض هی راه بروم و راه بروم در بلوار St. Germain که اینقدر در درسها ازش خواندیم و از مگی ولنتاینِ استاد که با شور و چشمهای برقبرقی عکسهایش را نشانمان داده دربارهاش شنیدیم و ستایشش کردیم. کافه و خیابانگردی کنم. شراب و پنیر خوب بخورم. از دستفروشان دورهگرد خنزرپنزر بخرم برای سر و گردن و خانهام. با ایفل عکسهای توریستی بگیرم و تعجب کنم که چرا شانزلیزه بر خلاف تصور همیشگیام پهن است و سنگفرش نیست. سِن را هم شب به شب از پنجره اتاق هتلم ببینم و چشمانم ستارهای شود.
از الان دارم برای تابستان برنامهریزی/خیالبافی میکنم. از نظر سنی/زمانی/موقعیتی وقت وقتِ پاریس است. باید پسانداز کنم و رویای پاریسیام را به واقعیت در آورم...