Pages

Sunday, February 10, 2013

کاش یادم بماند که هی نیایم اینجا «مریم حیدرزاده‌»وار دلتنگی و بی‌تابی کنم. روزهای شاد را هم ثبت کنم. تنها مرور یک مشت آه و حسرت نماند برای روزهای پیری‌ام. با دندان مصنوعی و گیس‌ خاکستری بنشینم کنار نوه‌ام و اینجا را بخوانیم. بخوانیم که روزی از همین روزها همکلاسی‌ مبادی‌آدابم برای نشان دادن سیستم حمل و نقل پیشنهادی‌اش دو دایره کشید روی نقشه و مرکزشان را که با نقطه مشخص کرد، هم خودش و هم همه کله‌هایی که روی نقشه خم شده بودیم دیدیم و از ذهنمان گذشت که چه تصادفن مسیرها شبیه ممه‌اند. یادم بیاید نشد به روی خودمان نیاوریم که چه می‌بینیم در واقع؛ که همه سرخ و معذب ریز می‌خندیدیم و طوفان فکری‌مان را نصفه رها کردیم بس که هر بار خنده‌مان بند می‌آمد آن دو ممه همچنان روی نقشه افتاده بودند وسط بیابان‌های تگزاس. اینطور چیزها را هم بخوانیم. روزهای مطبوعی هم که داشته‌ام را. 
...

پی‌نوشت مهم: «مریم حیدرزاده» اینجا شخص نیست. کانسپت است. ژانر است. طرفداران مریم حیدرزاده، همشهری‌هایش، کامران و هومن، صنف شاعران، فعالان حقوق بشر و آزادی بیان و سایر فعالین قیام نکنند لطفن. صرفن خواستم منظورم را از آن مدل عاشقی و دلتنگی‌کردن -که دوست هم ندارم- برسانم. گاهی از آدم کارهای سر می‌زند که بعدها مایه پشیمانی‌اش می‌شود. یادآوری کردم که نشود.

No comments:

Post a Comment