Pages

Sunday, September 22, 2013


"such a lonely day should be banned"*

آدم‌ها رو با بوی طبیعی و منحصربه فرد پوست‌شون دوست دارم و به یاد میارم. بویی که یه روز از حموم‌شون گذشته. توی دماغم یه عالمه قفسه‌س با شیشه‌هایی که سرشو پنبه فرو کردن و لیبل ایکس و ایگرگ و زِد دارن. از بوی مامان و مادرجون بگیر تا بوی لعنتی‌ش. آدم‌ بدون اینکه بفهمه بوش می‌ره به خورد همه‌ چی؛ بالشت، دسته کاناپه، جایی که کله‌ رو تکیه می‌داده به تخت یا مبل، صفحه‌های کتابی که ورق زده، لباست جایی که سرش رو گذاشته توی بغلت، پوست‌ دستت اونجا که دست انداخته بودی گردنش و توی بغلش آروم گرفته بودی و توی بغلت آروم گرفته بود. بعد که بره، نباشه، دور باشه، تویی که از بدِ روزگار موندی و برای خودت چای ریختی و ولو شدی روی کاناپه چیز میز می‌خونی یا می‌بینی و بی‌خودی تلاش می‌کنی حواس دلتنگی‌ت رو پرت کنی، بو رو می‌شنوی و آه از نهادت در میاد. هی بو می‌کشی. می‌شی دم‌های طولانی و بازدم‌های کوتاه. دماغتو فرو می‌کنی توی بالشت. می‌کشی به کیبرد کامپیوتر. بو بوی خودشه. با بو بقیه چیزا هم میاد؛ قیافه‌ش وقتی اسمتو صدا می‌کنه؛ اسمت، وقتی از دهن اون در میاد؛ صداش وقتی داره یه آهنگی رو زیر لب می‌خونه؛ چشمای شوخ‌ش که یا می‌خنده همیشه یا می‌خواد یه چیزی بگه و توی اون چیز عشق می‌بینی؛ لبخند کجش وقتی طنزت رو می‌گیره؛ طرز ادای کلمات‌ش. چشاتو می‌بندی. لامسه و بینایی و شنوایی تعطیل، بویایی درگیر. به بو عادت می‌کنی و کمتر می‌شنویش. غصه می‌خوری که تموم شه. روی همون بالش، با بوش که توی دماغته می‌خوابی.

گوسفند و خرگوش و آدمیزاد هم شبیه‌سازی نکردید نکردید. بوی آدما رو عطر کنید روزی دو تا پیس بزنیم زیر دماغ‌مون با بوی غایب‌هامون خوش باشیم. نه. کاش هر کی خودش باشه به جای بوش. بوی آدم عجیب دیوونه‌ و دلتنگ‌م می‌کنه.

* موزیک این پست. هیچ هم صرفن تزئینی نیست. 

3 comments:

  1. ما که آخرش نفهمیدیم با این همه عشق چرا پس جدایی رو انتخاب کردین؟!!!

    ReplyDelete
    Replies
    1. اتفاقاتی تو زندگی آدم ها می افته که گریزی ازشون نیست، فکر میکنم داستان این دوستمون هم همینه ... احساس رو نمیشه کشت رد پای آدم هایی رو که تو زندگیمون بودن یا هستن نمیشه پاک کرد نوشته های این بلاگ خیلی قابل لمسه...

      Delete
  2. من هم این حس را کاملا درک می‌کنم.

    ReplyDelete