Pages

Sunday, September 22, 2013

یک. توی هوا به این گرمی که آدما گرمازده می‌شن، سرمای سختی خوردم. بهتره بگم گرما خوردم البته. سرما کجا بود توی این خرماپزون که من بخوام بخورم. قبلن گفته بودم که تقویم بدنم با ایران سینکه. با تصور اینکه پاییز شده دیگه، همه‌ش دستم می‌ره به لباسای پاییزی. از در که می‌رم بیرون ولی به غلط کردن میوفتم و تا مقصد یکی‌یکی لباسا رو می‌کنم می‌ندازم کنار. حالا بدنم شور سینک بودن با ایران رو درآورده و فکر کرده چون در «آستانه فصل سرد»یم باید زکام هم بشم. 

دو. بعضی روزا که میام دانشگاه لالم و دلم می‌خواد همه لال باشن. هیچ what's upی نشنوم. گیرم که پرسنده منتظر جواب به خصوصی هم نباشه و لبخند یا برگردوندن همون سوال به خودش کفایت کنه. ولی دوست دارم جمله‌ای با فرمت سوالی نشنوم. مخصوصن الان که ویروسی‌ام و شُل و ملنگ. حریرِ حنجره‌م شده یه پرده برزنتی. حرف زدن انرژی می‌گیره. دایم هم باید مواظب باشم ویروس‌پراکنی نکنم یه وقت. خودم که یه بار از آلبرت زکام گرفتم، تا آخر ترم هر بار خسته بودم و عطسه کردم و ضعف داشتم فحشش دادم. پریروز سر کلاس دوازده بار عطسه کردم. تا بار هفتم پا به پام اومدن برای «عافیت باشه»، از دهمی با نگاه همراهی کردن، و سر دوازدهمی توی دلشون گفتن «خبالا. یه سرما خوردیا» و فاصله گرفتن. خودم ولی خوشحال بودم که اینقدر معلومه مریضم و صدام مو نمی‌زنه با صدای خروس لاری. با چشمای تب‌دارم زل مظلومِ بیماردرحال‌احتضار زده بودم به دهن استاد (اندرو) که داشت از قوانین فدرال و ایالتی و محلی برای حل معضل گسترش حومه‌نشینی می‌گفت. دلم می‌خواست اندرو بباله بهم که با اون حال زارم اومدم سر کلاس که هیچ، توی بحث هم شرکت می‌کنم. قدردان و متشکر به نظر نمی‌رسید خیلی. جو به استقبال‌پاییز‌رفتنِ من بقیه رو هم گرفته بود. وقتی از پنجره دیدیم که داره بارون میاد، اندرو گفت امروز زودتر تعطیل‌تون می‌کنم که به طوفان نخورین موقع برگشتن. یه شربت خوبی هم جهت درمان می‌خورم که ده درصد الکل داره. انقدر خلسه و خواب‌ آوره که هی منتظرم نوبت بعدی خوردنش برسه.

سه. لابه‌لای ایمیل‌هایی که ردوبدل کردیم برام نوشته «بعضی وقتا بهت حسودیم می‌شه که اینقدر دختر قوی و محکمی هستی. یه کلاس «زن قدرتمند» بذار برام». کلاس رو برات می‌ذارم جونم ولی چی درس بدم توش؟ تمام امروز به این فکر می‌کردم که کجاها قوی بودم و کجاها ادای قوی‌ها رو درآوردم. خودمو خیلی آدم قوی‌ای نمی‌دونم علی‌رغم زورِ بازویی که نشون می‌دم. بیشتر از اینکه قوی باشم، جون‌سالم‌به‌درببرِ خوبی‌ام. خطر نابودی و هلاکت که از سرم بگذره دیگه به مبارزه تن نمی‌دم. راه حلم بیشتر فرار یا صلح بوده تا موندن/مواجه شدن و یا جنگیدن. فرق‌ه به نظرم بین جنگیدن برای فَتح با جنگیدن به قصد دفاع. «دفاع مقدس‌»م بیشتر. سوروایو می‌کنم همیشه. شایدم چون بط در طوفان بودم متوجه دلاوری‌هام نبودم. این روزا چی رو می‌دونم که اینو بدونم؟ وقتی می‌گی و دیدی که قوی‌ام، ای کاش که باشم.


2 comments:

  1. من هفته قبل امتحانم که سرما خورده بودم به اون شربته معتاد شدم. تا جایی که سرفه م رفته بود ولی شبا که بی خواب میشدم دنبال بهونه بودم تا یه ذره سرفه م میگیره برم شربت رو بخورم

    ReplyDelete
  2. مرد پیشنهاد داد که به جای زاناکسی که بعضی شبا می‌خورم که بتونم بخوابم اینو یه قاشق بخورم. گفت احتمالن ضررش کمتره. به شوخی گرفتم ولی جدی روش فکر کردم.

    ReplyDelete