Pages

Wednesday, December 11, 2013

یک. مامان تنها شده. از وقتی خواهر مهاجرت کرده، بیشتر. تنهایی مادرم را با تکنولوژی آشتی داد. این روزها که پایش به فیس‌بوک و دنیای مجازی باز شده، تنهایی‌اش بیشتر جلوی چشمم‌ است انگار. با هر لایکی که روی پست‌‌ی می‌زند، یا جمله قصاری که به اشتراک می‌گذارد بیشتر عذاب وجدان می‌گیرم که نیستم؛ که نوه و «خونه دخترم» ندارد. دلم می‌گیرد که تنهاست. بعضی وقت‌ها پست‌هایی از صفحه‌هایی عجیب لایک می‌کند؛ مثل همه مامان‌های دیگر مقیم فیس‌بوک. این را هم دوست دارم که اصرار دارد فارسی بنویسد و پینگیلیش را برای خودش ممنوع کرده. امروز دیدم زیر پست «فقط یه آبانی می‌تونه...» توی صفحه متولدین آبان نوشته: «با آرزوی سلامتی برای همه آبانی‌ها، شایلی هم آبان‌ماهیه»؛ انگار که ملکه موناکو باشم. ششصد تا کامنت هم زیرش بود. اول که دیدم برق از سرم پرید، بعدم توی دلم قربون‌صدقه‌‌اش رفتم و سر امتحان، تا سر اولین سوال‌ی که جواب‌ش را نمی‌دانستم خندیدم. جرات نمی‌کنم همه کامنت‌ها را بخوانم ببینم مزه‌پران‌ها چیزی نوشته‌اند یا نه. از اینکه با خودش و بقیه راحت است و برای تنهایی‌اش چاره پیدا کرده، گیریم که مجازی، خوشحالم. استعداد و علاقه‌ش به یادگیری‌ عالی است. بعد از بابا کوشاترین عضو خانواده است. ماندم ما سه تا به کی رفتیم که همیشه سایه خودش باید بیایه. جهش ژنتیکی بهمان اصابت کرده بی‌شک. اضطرار و اجبار تکان‌مان می‌دهد مگر در مواردی که هلاک و خوره چیزی باشیم. مامان ولی با یک چیزی اینقدر سر و کله می‌زند تا چم و خم‌ش را یاد بگیرد. از پرسیدن هم خاطره خوبی ندارد. هیچ‌کدام از سه فرزندش، معلم درون ندارند. به جاش یک ناظم سخت‌گیر دارند. وسطی‌مان به نسبت صبورتر است (اقتضای وسطی‌بودن است. همه وسطی‌ها صبورترند). رانندگی می‌کردم که زنگ زد:

 - «سوتی دادم. رفتم روی دیوار فلانی‌جون (مادرهمسرسابق) نوشتم که شنیدم کمرت درد می‌کنه و ایشالا زودتر خوب شی».

- «خب اشکال نداره که کار خوبی کردین».

- «من فکر می‌کردم هر چی رو که آدم روی دیوار کسی بنویسه، فقط خود طرف می‌تونه بخونه. حالا الان دخترش بخونه نگران می‌شه. شاید نگفته بوده».

 فهمیدم می‌خواسته پیام بدهد، اشتباهی روی دیوار نوشته. انگشت اتهام و مچ‌گیری‌ام رو چرخاندم سمتش:

- «معلومه خودتون خوب همه چی قایم می‌کنین که اولین چیزی که به ذهنتون رسیده این بوده».

- «آخه دوره، بدونه که چی بشه؟ غصه می‌خوره».

از نظر مادر من دورها نباید غصه بخورند. بعد حرف‌ را عوض می‌کند و برای بار چندم حالم‌ را می‌پرسد. می‌گویم: «خوبم فقط یه کم فلان جام درد می‌کنه». می‌گوید: «گوگل کن». 

No comments:

Post a Comment