Pages

Sunday, December 29, 2013

یک. هنوز در تعطیلاتم. دو روز دیگر سال ۲۰۱۳ تمام می‌شود. در آستانه سال جدید خانه‌تکانی‌ام گرفته؛ حاد. کمدهای لباس، کتاب‌ها، جزوه‌ها، پوشه‌ها و کابینت‌ها همه خلوت و مرتب شده‌اند. دورریختنی‌ها -کرست‌های از ریخت افتاده، شورت‌هایی که پول زیادی بالاشان داده‌ام ولی تنها بعد از دوبار پوشیدن یک نخ یا کشی نازک از تور کمرشان در رفته که هر چه بکشم‌ش بیشتر در می‌رود و امیدی به آینده‌شان نیست، لنگه‌جوراب‌های نویی که لنگه‌ دیگرشان به دلیل نامعلومی نیست و مدت‌هاست منتظرم تا لنگه گم‌شده بیاید و جفتش را پیدا کند، و تی‌شرت‌ها و پیژامه‌های نرم و بشوربپوشی که وقتی مرد نیست راحت‌ترین لباس خانه‌اند و طی این سال‌ها در همه اسباب‌کشی‌ها و چمدان‌های درون‌قاره‌ای و میان‌قاره‌ای بوده‌اند ولی دارند می‌پوسند- کیسه‌کیسه روانه زباله‌دانی شده‌اند. بخشیدنی‌ها -لباس‌هایی که معلوم نیست چرا خریدم‌شان وقتی تنها جایی که به تن کردم‌شان اتاق پرو فروشگاه بوده، و لباس‌هایی که عاشق‌شان‌ هستم و دلم روشن بوده که با رژیم غذایی اول ماه یا دوره جدید پیلاتیس و یوگا دوباره قالب تنم می‌شوند- هم پشت ماشین‌اند.
مانده حمام. دلم زیرپایی و پرده حمام و حوله‌های نو می‌خواهد. زیر پایی‌ جلوی وان رقت‌انگیز شده و رشته‌های فرفری‌ش اینقدر پای خیس خورده‌اند که دیگر سیخ نمی‌مانند. حوله‌ها را هم هر قدر هم که بشورم باز در اثر استفاده مدام شل شده‌اند و رنگ‌ و روی‌شان رفته و تمیزی‌شان معلوم نمی‌کند. دلم پرده حمام با طرح‌های ملایم موج و گوش‌ماهی و صدف و قایق بادبانی می‌خواهد. طوری که هر حمام حس سفر ساحلی بدهد. بوش را هم با خوشبوکننده مناسب شبیه‌سازی می‌کنم. وقتی به سفر ساحلی نمی‌روید، ساحل را به حمام‌تان بیاورید. پرده حمام ساحلی و گل‌منگلی هم نبود نبود. طرح کله شیر هم که داشته باشد قابل قبول است مادامی که کمی پشتش معلوم باشد. برای کسی که تنها زندگی می‌کند هیچ‌چیز رعب‌آورتر از پرده‌های کلفت حمام نیست. زیر دوش آدم مدام استرس دارد که نکند کسی آرام‌آرام به وان نزدیک شود و یکهو پرده را کنار بزند. مادرم هم که بعد از یک‌سال بی‌خبر آمده باشد و بی‌صدا پرده را کنار بزند در جا سکته خواهم کرد و جنازه لختم می‌ماند روی دستش. تمام مدتی که سرم را با شامپو کفی می‌کنم و موقع آب‌کشیدن موها، یک چشمم را باز نگه می‌دارم که رفت و آمد‌های احتمالی را زیرنظر داشته باشد. چشم نگهبان بعد از هر حمام سرخ است. به سراغ من اگر می‌آیید، نرم و آهسته نیایید؛ داخل حمام هم هرگز. 

دو. دیگر برایم مسلم شده که با غذاهای اورینتال میانه خوبی ندارم. اینکه همه چیز را قاطی می‌کنند باب طبع من نیست. طعم سس‌های عجیب زنجفیل‌دار یا با ته‌مزه شیرین را هیچ دوست ندارم. از کل مراسم دور هیباچی دو شب قبل هم فقط آتش‌بازی و ژانگولر آشپزش را دوست داشتم و غذای گران‌قیمت‌ش حتمن گریه‌ام را در می‌آورد اگر گشنه بودم. 

سه. آرامِ جان رفت و خونه عجیب خالی است. 

No comments:

Post a Comment