Pages

Friday, January 1, 2016


Ata the Beta Fish

نشستم کنار آکواریوم عطا، با دست راست تایپ می‌کنم و با دست چپ زلال بیکران جاری از دماغم را پاک می‌کنم. مطابق معمول زمستان‌ها سرماخوردگی مزمن دارم که احتمالا تا بهار ادامه پیدا خواهد کرد. هر چند وقت با انگشت اشاره‌ام چند تقه می‌زنم روی آکواریوم و عطا با باله‌های سرخ شنا می‌کند سمت انگشت پشت شیشه. الف در یکی از جلدهای «همه چیز درباره ماهی‌های بتا» خوانده که این نوع از ماهی‌ها تا ده صورت را می‌شناسند. بعضی موقع‌ها در چشم‌های از حدقه‌ درآمده‌اش دقیق می‌شوم و دوست دارم ببینم که من را شناخته و لبخند می‌زند. البته لبخند ماهی را دیدن کرامت ویژه‌ای می‌طلبد که من در حال حاضر و احتمالا برای همیشه فاقدش هستم. منتها دیدن اینکه نسبت به من پسیو-اگرسیوی در پیش می‌گیرد ولی برای الف خودشیرینی و چاپلوسی می‌کند کرامت خاصی لازم ندارد. البته تقصیری هم ندارد چون هر چه باشد غذایش را الف می‌دهد. از هر گونه و تیره و رده‌ای که باشی نسبت به ولی‌نعمتت حس قدردانی و در بدترین حالت تملق داری. تملق بیشتر مساوی است با غذا یا توجه بیشتر. و عطا، این شیاد سرخ، نکته را خوب گرفته و به کار می‌بندد. بعضی وقت‌ها در مسابقه «کی محبوب‌تره»ای که از سر بیکاری کنار آکواریوم‌اش راه می‌اندازیم، هر قدر هم که اصرار کنم صاحب محبوبش منم، هم من و هم عطا ته دلمان خوب می‌دانیم که الف چه سرپرست مسئولیت‌پذیر و فوق‌العاده‌ای است. اگر به من بود ماهی بی‌نوایمان سیزده‌به‌در همراه با سبزه عید لای زباله‌ها بود. ولی عطا تحت قیمومت الف یک ماهی سالم و مرفه است که در آکواریوم‌ش تختی از گل نیلوفر و گیاهان دریایی که لای آن‌ها قایم شود و بازی کند دارد و پادشاهی می‌کند. الف یک نگه‌دارنده بی‌نظیر است. قارچ، ماهی فایتر، دوست یا کیف پول، هر چه باشید، از شما به بهترین نحو ممکن نگه‌داری می‌کند. حواسش به تغییرات ریز که معمولا به چشم بقیه نمی‌آیند هست. من باید ده دقیقه به عطا خیره شوم و الف هزار بار آدرس بدهد تا نقطه سفید نگران‌کننده‌ای را که ده روز پیش زیر دمش پیدا شده را ببینم. بعضی وقت‌ها هم نمی‌بینم و الکی وانمود می‌کنم که دیده‌ام. با این شگرد در وقت و انرژی هر دویمان صرفه‌جویی می‌شود. جستجوی آمازون‌اش را که نگاه کنی، تعداد زیادی از نتایجش مربوط به غذا، دارو، شربت تقویتی، و یا اسباب‌بازی ماهی‌های بتا است. باورش سخت است ولی چند روز پیش یک ویدیو نشانم داد از ماهی کوچکی که فوتبال و بسکتبال بازی می‌کرد و توپ را درون گل می‌انداخت. ویدیو تبلیغ یک کیت آموزش فوتبال و بسکتبال و یک‌سری حرکات ورزشی دیگر به ماهی‌ها بود. آنجا بود که فهمیدم الف به معنای واقعی کلمه از یک موجود زنده نگه‌داری می‌کند و تنها به فکر زنده‌ نگه داشتن آن نیست و نسبت به مردی که در رویای آموزش فوتبال به ماهی بود سراسر احترام و عشق شدم. نهایت تلاش و هدف من در تمام دوره‌های ماهی‌داری این بوده که ماهی به تحویل سال برسد و چند روز بعد از آن بماند.
تا امروز که ده ماه از آمدن عطا به خانه می‌گذرد هزار بار خیره شدم به آکواریومش. به مدل شنا کردنش. به باز و بسته کردن آبشش‌ها و هزار حرکت ریز دیگرش. با اینکه جایی که هست احتمالا از جایی که قرار بوده باشد خیلی بهتر است و صاحب اصلی‌اش که الف باشه خیلی بهش می‌رسد ولی بازم از اینکه در تمام مدت شبانه‌روز تنها کاری که می‌کند شناکردن در فضای بسته کواریومش است قلبم می‌گیرد و از اینکه همدم و هم‌نشین ندارد غصه می‌خوردم. به الف پیشنهاد دادم که یک ماهی بتای دیگه بخریم و در آکواریومش بندازیم منتها الف -ماهی‌شناس ماهی‌شناسان- گفت که ماهی‌های فایتر هم‌جنس چشم دیدن همدیگر را ندارند (کی دارد؟) و به قصد کشت با هم می‌جنگند و حمام خون راه می‌اندازند. بعد به صرافت زن دادنش افتادم ولی باز الف مدرک و مقاله رو کرد که ماهی‌های فایتر وقتی تخم‌گذاری می‌کنند، ماهی ماده به تخم‌ها حمله می‌کند که آن‌ها را بخورد و ماهی نر برای محافظت از تخم‌ها با ماهی ماده می‌جنگد. این وسط یک تعدادی تخم خورده می‌شوند ولی آن‌هایی که قسر در رفته‌اند و تبدیل به بچه شده‌اند می‌شوند خوراک مادر و پدر. متولد که شدند مادر و پدر به آن‌ها حمله می‌کنند و می‌خورندشان. خلاصه که قیامت می‌شود. اینکه موجوداتی تا این حد ضد تکامل تا الان منقرض نشده‌اند و مانده‌اند یک کم عجیب است و ماجرا را بودار می‌کند و باعث می‌شود به اطلاعات الف مشکوک باشم و فکر کنم که کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه‌اش است. ولی از طرفی هم دلش را ندارم که برای اثبات یا عدم اثبات ادعای الف جنگ ماهی‌ها یا جویدن شدن بچه‌هایشان را ببینم. این بود که به فکر موجود دیگری بودم که ماهی نباشد ولی در آب زندگی کند. تازگی‌ها متوجه شده‌ام که تنها حیوان خانگی که حاضرم داشته باشم موجودات آبزی‌اند به شرطی که آب‌شان را کس دیگری عوض کند. کاندید بعدی برای همنشینی با عطا و استفاده بهینه از فضای بزرگ و خالی آکواریوم اسب دریایی بود که همیشه به اشتباه بهش می‌گفتم اسب آبی و شنونده را حیرت‌زده می‌کردم. بعد که تحقیق کردم و فهمیدم اسب‌های دریایی نر حامله می‌شوند نه ماده‌ها خیلی جا خوردم و جهان‌بینی‌ام متزلزل شد. ضربه روحی آخر را زمانی خوردم که ویدیوی زاییدنش را دیدم. تکان‌های شدید می‌خورد و از شکاف کوچکی روی شکم برآمده‌اش بچه‌ها را توی آب و به در و دیوار می‌پاشید. چندشم شد و قید خریدنش را زدم.

 الان دیگر تسلیم شدم و پذیرفته‌ام که ماهی‌های فایتر عاشق دراما‌ هستند و تنها ماندنشان تقصیر خودشان است و کاری از دست ما انسان‌ها برنمی‌آید. در عوض شاید عطا را به مدرسه فوتبال فرستادیم تا در مسابقات جام‌جهانی ماهی‌ها مقام کسب کند و ما را غرق در غرور و افتخار کند.


2 comments: