Pages

Tuesday, December 13, 2011

امشب مهمون دوستای عزیز بودیم. رفقای گرمابه و گلستان، که سابقه آشناییمون به سالها قبل از هجرت می‏رسه. کلن دوستای قبل از هجرت، رفیق‏ترن انگار. نه که خاص باشن یا چی. صرفن رفاقتشون عمق بیشتری داره. دوستایی نیستن که از سر ناچاری و از بین انتخاب‏های محدود، تن به همنشینی‏شون داده باشی. گزیده و دستچین‏‏شده‏ان. صد البته که دوستای خاص و جالب هم کم نداریم اینجا، منتها "سابقه‏دارها" یه طور دیگه از خود آدمن. تنها با اوناست که می‏شه دورهم نشست و هی برای چند صدمین بار از خاطره‏های مشترک، با هیجان حرف زد و خندید و دست آخر سر تکون داد و گفت "یادش به خیر. چه روزایی بودن". یا مکالمه‏های "یادته فلان، یادته بهمان"ی راه انداخت که یه چیزاییش رو تو بگی و یه چیزاییش رو اونا اصلاح کنن و یادت بندازن و تو از یادآوری قسمت‏های فراموش شده غش‏غش بخندی. 
خلاصه گفتن بریم پیششون که هم خستگی مقدمات اسباب‏کشی رو در کنیم و هم بعد از مدتها با هم شام بخوریم و فیلم ببینیم. بر خلاف اکثر "شبِ فیلم"ها، بحث همیشگی "چی ببینیم؟" با پیشنهاد خانمِ دوست عزیز که ادبیات نمایشی خونده و دستی در فیلنامه نویسی داره، زود فیصله پیدا کرد و قرعه به‏ نام فیلم وطنی افتاد و "تنها دوبار زندگی می‏کنیم" ساخته بهنام بهزادی انتخاب شد. بعد ازمدتها که حسرت دیدن یه فیلم خوب ایرانی به دلم مونده بود، تماشای این فیلم خیلی چسبید. بازی‏ها ساده و روون. دیالوگها بی‏تکلف. فلش‏بک/فلش‏فورواردها هم خیلی خوب از آب در اومده بود و اذیت نمی‏کرد. فضای فیلم رو هم دوست داشتم و همزمان منو یاد "شب‏های روشن"  فرزاد موتمن و "نفس عمیق"  پرویز شهبازی انداخت. موسیقی فیلم (حسین علیزاده) هم که نیازی به تعریف من نداره و بسیار دلنوازه. این فیلم ظاهرا اولین فیلم بهزادی‏ه. منتظرم ببینم فیلم بعدیش چطور خواهد بود. حالا بهزادی خودش می‏دونه ولی بگم از الان، توقع من یکی که بالاست!
شب خوبی بود در مجموع...