Pages

Thursday, August 30, 2012

چشم‏هام می‏خوارند و پوست زیر پلکم نازک و دردناک شده. گردنم هم طوری گرفته که اگر سمت راست من ایستاده باشید و من بخواهم نگاهتان کنم، گردنم اینقدر دردناک کش می‏آید و کند می‏چرخد (گاهی هم نمی‏چرخد) که باید مردمک‏م را به منتهاالیه گوشه چشمم ببرم تا در تیررس نگاهم باشید و بنابراین ابروی سمت راستم هم خودبه‏خودی کمی بالا می‏رود. اینطوری می‏شود که نگاهم عاقل‏اندر‏سفیه‏وار به نظر می‏رسد. به خودتان نگیرید و تا اطلاع ثانوی در سمت چپ من حرکت کنید. ولی مراقب نگاه‏های عاقل اندر سفیه از روبرو و سمت چپ باشید و به حساب گرفتگی گردن من نگذاریدشان. اگر هم می‏خواهید از گزند این طرز نگاه من (و بقیه) در امان باشید، عاقلانه‏تر رفتار کنید (کلن در زندگی).

برای خودم ماهیچه با پلو پختم که دقیقا یک ساعت دیگر همراه با شراب تناول خواهم کرد. یک سری کار عقب افتاده دارم که امشب باید تکلیفشان را یکسره کنم بس که روی اعصابند و هی روی هم تلمبار می‏شوند.  

کتاب «خانم دلوی» ویرجینیا ولف را تازه شروع کردم. شاید در پست‏های جداگانه‏ای، قسمت‏هایی که به نظر جالب می‏آیند را پابلیش کنم.

(آقای «تایم وارنری» در زد و در اغفالم برای مشترک شدن تا حد خوبی موفق بود. البته پکج‏شان برای من خیلی به صرفه‏تر از سرویس فعلی در می‏آید. یعنی با همان مبلغ ماهیانه‏ای که هر ماه می‏دهم، علاوه بر شماره‏ای که الان دارم و تغییر نمی‏کند، کیبل هم خواهم داشت با سیصد کانال. حالا فقط می‏ماند که ببینم جریمه کنسل کردن سرویس قبلی می‏ارزد به این تغییر یا نه.)

بوی ماهیچه با پلوی دودی دیوانه‏ام کرده...