Pages

Tuesday, October 16, 2012

در لحظه اینم آرزوست: که دمر روی ملافه‏ای سفید و خنک دراز کشیده باشم، دست‏های قوی و انگشتان دقیقی ستون فقراتم را از بالا به پایین، مهره‏به‏مهره، سانت‌به‏سانت، ردیف و منظم و با حوصله بمالد تا پایین و همچنان که گره‏ها را با سرانگشتان ماهر و فرزش باز می‌کند و من دردم می‌آید و آخ آخ-همینجا-کنان لذتی دردناک می‏برم، مرد خوش‌سیمای خوش‏آوایی هم شمرده و آرام برایم دن کامیلو بخواند. بهشتی که من به شوقش مومن شوم قطعن یک همچین لذت‏هایی را وعده‌ خواهد داد. جوی‏های عسل و حوریان نار‏پستان هم بماند برای اهلش.